توصیف
عزاداری در سراسر دنیا به طور متفاوت روی می دهد، حتی اگر نیروی اولیه فقدان یعنی غم اولیه ی ناشی از فقدان مادری و آلتی (یکی از مراحل رشدی در نظریه فروید) را دوباره زنده کند.
فروید
فروید سوگواری رابه صورت جریان انرژی دید، همراه با یک فرایند واقعیت آزمایی برای بررسی اینکه آیا واقعاً فرد عزیز، رفته است، سپس احساسات را از آنها پس می گیرد. این فرایند به احساسات درد و غم منجر می شود که ممکن است کم کم ناپدید گردد اما تا وقتی که یک اُبژه یِ* عشقیِ جایگزین پیدا شود.
آبراهام
آبراهام (۱۹۲۷) فرایند درونی سازیِ فرد عزیز را به عنوان یک فرایند طبیعی نگاه می کند و سوگواری موفق متضمن درونی سازی آن به عنوان یک اُبژه خوب است.
پارکس
پارکس (۱۹۷۲) سوگواری را مانند یک جراحت جسمانی توصیف می کند، جایی که استعاره در مورد فقدان یک “ضربه” و “زخم ها”، با گذشت زمان التیام می یابد، مگر آنکه دوباره سر بازکنند. پارکس یک روند سه مرحله ای بی حسی را که عبارت است از: رنج، بهم ریختگی و ناامیدی را توصیف می کند و به دنبال آن ترمیم نهایی قرار دارد.
کلاین
کلاین (۱۹۸۶) دفاع های شیدایی اولیه (انکار، جشن گرفتن) در برابر سوگواری و به دنبال آن یک حرکت به سمت اندوه و اتصال مجدد با جهان، توصیف کرد.
بحث
در پایان، نظریه ها بیش از توجه عمیق تر به فرایندهای درونی، به سمت توصیف های رفتاری و مراحل، گرایش دارند.
در دنیای غرب یک سازمان اجتماعی برای فرایند عزاداری (و حتی مرگ) وجود داشته است بطوری که از ناراحتی مربوط به فقدان، دوری و انکار می شود. ما به بیرون ریزی سوگواری در کشورهای دیگر با عار از “کنترل نداشتن” نگاه می کنیم، بدون آنکه متوجه باشیم، چیزی را در حال نگهداری هستیم که ممکن است بهتر باشد رهایش کنیم. واپس رانیِ عزاداری می تواند به یک فرایند طولانی ترِ ترمیم منتهی شود.
در سوگ، ممکن است به جهت اجتماعی بیان هیجانات، قابل قبول یا غیرقابل قبول باشد. بدین معنا که احساس خشم و گناه پذیرفته شوند در حالی نفرت و جشن پذیرفته نشود.
سوگواری را می توان فراتر از مرگ جسمانی دانست، هر زمان چیزی از دست می دهیم که به آن دلبستگی داریم، تجربه می شود. فرایند دلبستگی به چیزی یا کسی، آن را به هویت ما مرتبط می کند، به گونه ای که بخشی از وجود ما می شود. وقتی آن را از دست می دهیم، ما از دست دادنِ بخشی از خودمان را تجربه می کنیم و عزاداری برای آن، بیشتر فقدانی شخصی است.
منبع: http://changingminds.org
*اُبژه: در زمینه نظریه روابط ابژه (یکی از نظریه های روانکاوی است) “اُبژه” به موجودات بی جان مرتبط نمی شود بلکه به افراد مهمی مرتبط می شود که یک فرد با آنها (معمولاً مادر، پدر، یا مراقبت کننده اولیه) در ارتباط است. گرچه ابژه همیشه یک شخص نیست. می تواند شخص، مکان و حتی یک تخیل باشد.