وقتی از کسی یا چیزی ناراحت و رنجیده میشویم، خیلی طبیعی است که انگشت اتهام را به سمت آن شخص یا آن شرایط بگیریم. فکر میکنیم او یا آن چیز باعث این حس بد در ما شده و مسئول درست کردن اوضاع است. مثلاً، فرض کنید از دوستتان به خاطر بدقولیاش ناراحتید. به راحتی میگویید: “او من را ناراحت کرد.” و تمام مسئولیت این حس بد را به گردن او میاندازید.
اما اغلب اوقات، به خصوص وقتی این رنجش برای مدت طولانی در ما جمع شده باشد، مشکل اصلی ناتوانی خودمان در بیان واضح و درست نیازهای عاطفی و روانیمان است. شاید نتوانیم به درستی بگوییم دقیقاً چه چیزی ما را آزار میدهد یا چه انتظاری از طرف مقابل داریم. به همین دلیل، در آن رابطهی خاص (مثلاً رابطهی با همان دوست)، نمیتوانیم رک و صریح صحبت کنیم و به راحتی بگوییم مشکل کجاست و چه تغییری لازم است.
تصمیم به نگاه به درون
در حالی که غریزهی ما این است که منبع رنجش را بیرون از خودمان بدانیم، باید از همین حس رنجش، به خصوص رنجشهای طولانی مدت، به عنوان زنگ هشداری برای نگاه به درون استفاده کنیم. باید از سدهای دفاعی و مقاومتهای ذهنی خود عبور کنیم و ببینیم چرا احساس ناتوانی میکنیم؟ چرا نمیتوانیم با خودمان و دیگران دربارهی نیازهایمان صادق باشیم؟ چرا صحبت کردن و حل کردن مستقیم مشکل با کسی که فکر میکنیم به ما بدی کرده، اینقدر ترسناک یا غیرممکن به نظر میرسد؟
مثلاً، در مثال بدقولی دوستتان، شاید دلیل اصلی ناراحتی شما نه فقط بدقولی او، بلکه احساس نادیده گرفته شدن یا کماهمیت بودن برای او باشد. اگر نتوانید این احساس را بیان کنید و فقط به بدقولی او اشاره کنید، مشکل حل نمیشود و رنجش ادامه پیدا میکند.
تعارض میتواند سالم یا ناسالم باشد
به یاد داشته باشیم که “تعارض” یا “اختلاف نظر” به خودی خود نه خوب است نه بد. بخشی اجتنابناپذیر از زندگی و روابط انسانی است. هیچ دو نفری دقیقاً شبیه هم نیستند و نمیتوانند به طور کامل دنیای درونی همدیگر را درک کنند.
اما تعارض میتواند به شکل سالم یا ناسالم بروز کند. وقتی رنجش در یک رابطهی نزدیک، برای ماهها یا سالها، انباشته شود، نشانهی یک تعارض ناسالم است؛ مثل زخمی چرکین که فرصت بهبود پیدا نکرده، چون هیچوقت به طور مستقیم به آن پرداخته نشده. احساس رنجش بیشتر از اینکه مربوط به کسانی باشد که به ما بدی کردهاند، به ناتوانی خودمان در اصلاح آن بدیها مربوط است.
به عبارت دیگر، مشکل اصلی این نیست که “دیگران چه کردهاند”، بلکه این است که “ما چه کاری برای حل مشکل نکردهایم؟” با فرافکنی مسئولیت، ما از پذیرش نقش خود در ایجاد و تداوم مشکل فرار میکنیم و در نتیجه، فرصت تغییر و بهبود را از خودمان میگیریم.
منبع: https://evolutioncounseling.com