مسئله پدری کردن نه فقط به دلایل فردی و روانکاوی، که برای جامعه مان، به عنوان یک کل مهم است. در مواقعی که ساختارهای خانواده سنتی در حال تغییر است و پدری و مادری کردن بخودیِ خود به زن و مرد بودن محدود نمی شود، نیاز است درباره نقش پدر تجدیدنظر گردد. اگر شما جزو آن دسته افراد خوش شانس هستید که پدرتان حاضر، حمایت کننده، سخت گیر اما منصف، ثابت قدم و قابل پیش بینی است، نقشی که عیب های کوچک انسانی دارد را الگو قرار می دهید و آن عیب ها از نظر روان شناختی اثر منفی ندارد. خوب است بگوییم که شما شبیه پدر خواهید بود، در حالی که همچنین سبک خودتان را در ارتباط با شریک زندگی تان پیدا می کنید. آسانتر است که پدر خوبی باشید، وقتی که پدر خوبی داشته باشید.
با این وجود همه خوش شانس نیستند، درصد بالایی از کودکان، نوجوانان و بزرگسالان که برای درمان می آیند، آیا برای ارتباط برقرار کردن با پدرانشان تلاش می کنند یا پدرانی غایب، غیرقابل دسترس، بدرفتار یا خیلی آسان گیر داشته اند؟ این به ویژه حقیقت دارد اما مطمئناً به افرادی با روان پریشی، اختلالهای طیف توهمی و رفتارهای خود- آسیب رسان محدود نمی شود. اشتباه تعبیر نکنید- سعی در سرزنش پدران برای این احتلالات ندارم، بیشتر سعی دارم تاکید کنم که چقدر پدری کردن برای سلامت روان و رشد روان شناختی مهم است.
پدران از همان ابتدا نقش مهمی در رشد و تربیت فرزندان بازی می کنند. برای انجام مادری کردن نیاز است از یک شریک زندگی با کارکرد پدری، حمایت عاطفی دریافت کند. این کار گفتنش از عملش آسانتر است. در حقیقت بسیاری از مردان و زنان در نخستین سالهای زندگی فرزندانشان به دلیل مذاکره مجدد درباره اولویتهایشان و تغییراتی که یک بچه وارد زندگی شخص می کند، درگیر افسردگی پس از زایمان، اضطراب و سایر بیماریهای روانی می شوند. برای مثال برخی روان پریشی ها که سابق بر این هیچ نشانه ای نداشته اند، با ورود به مرحله والدینی، اولین از هم پاشیدگیهای روانپریشی نشان داده می شود.
برای آنکه خود را پدر بنامید، بیشتر از اینکه صرفاً نام خانوادگی خود را بر آن کودک بگذارید، باید انجام دهید. فقط به این دلیل که بچه ای را بوجود آورده اید، شما پدر نمی شوید، برعکس می توانید پدر کودکی باشید که او را بوجود نیاورده اید. یکی از مهمترین وظایف پدر، معرفی قانون و راهنمایی او به سمت مسئولیت اجتماعی است.
پدر بودن یک کارکرد است –پروراندن یک موجود انسانی برای دنیایی از مسئولیت های اجتماعی که آنجا رفتارها، پیامدهایی دارند و یک نفر تفاوت بین درست از نادرست، و بین خوب و بد را می فهمد. |
پدر چگونه این کار را می کند؟ مهمتر از همه، پدر کسی است که حرف او صادق است. قانون پدر قانون کلامِ اوست و کلام او با اَعمال او و همچنین با اقدامات شریک زندگی وی پشتیبانی می شود. همین امر در جامعه نیز صادق است -ما طبق قانون زندگی می کنیم و اگر آن را بشکنیم، با پیامدهای واقعی زندگی روبرو می شویم. این قانون هیچ ارزشی ندارد اگر به درستی اجرا نشود.
به همین ترتیب، کلام پدر اگر از عمل خالی باشد، ارزشی نخواهد داشت. چیزی که اغلب هنگام کار با کودکان و نوجوانان مشکل دار، در زمینه سلامت روان مشاهده می کنیم. شکست نهایی کارکرد پدر در موارد غم انگیزی چون تیراندازی در دبیرستان کلمباین، ابتدایی سندی هوک و بمب گذاری ماراتون بوستون، مشهود است.
این به معنای این نیست که پدران این افراد جوان به خاطر گسستن پیوند اجتماعیِ پسرانشان مقصرند. ذهن انسان پیچیده تر از آن است – بیش از یک متغیر، در هر واقعه واحدی نقش دارد و این به ویژه در مواردی مانند موارد ذکر شده در بالا صدق می کند، در جایی که غلیان احساس نوجوانی، سابقه خانوادگی و شرایط اجتماعی مانند در دسترس بودن اسلحه نقش دارد.
با این حال، این بدان معنی است که کارکرد پدر برای راهنمایی یک موجود انسانی به سمت مسئولیت اجتماعی، شکست خورده است. به همین دلیل است که مردان جوانی مانند اریک هریس و دیلان کلبولد که محدودیتهای جامعه را تحت زور و فشار قرار می دهند، پس از ارتکاب جرم، تصمیم می گیرند به زندگی خود پایان دهند –مواجهه با عواقب اَعمال شان صرفاً معنایِ مرگ می تواند داشته باشد.
پس چرا این یک شکست محسوب می شود؟ زیرا کارکرد پدر ترویج زندگی است نه نابودی آن. پدر محدودیت های مشخصی را برای انگیزه انسان و جویسانس ( jouissance کلمه فرانسوی به معنای لذت بردن) در نظر می گیرد، تا دیگر لذت های سازنده اجتماعی که باعث رشد و توسعه می شوند در تضاد با تخریب و پوچ گرایی قرار گیرند.
بطور بنیادی، این موضوع برای پسران و مردان صدق می کند تا دختران و زنان. بین پدری کردن برای یک دختر و پدری کردن برای یک پسر به جهت پیامدهای اجتماعی تفاوت وجود دارد. در حال حاضر مهم است که بگویم نقش پدر بطور برابر برای دختران به همان اندازه مهم است، و کارکرد مشابه دارد –معرفی کردن قانون، محدودیت ضروری، تعیین حد و مرز، اگر بخواهید زندگی ارتقاء یابد.
منبع: https://blogs.psychcentral.com