گفتگوی شنیده شده در رستورانی در منهتن
آن: “سه سال؟؟ سه سال هست که پیش روان درمانگرتان می روید!!؟ آخه برای چی. می دانم که دیوانه نیستی!
ماریا: دیوانه نیستم بلکه احساس گیرافتادگی می کنم. من فقط می خواهم با کسی که مناسبم هست آشنا شوم و هر بار که پسری علاقه نشان می دهد، من فرار می کنم. حتی با مرد متاهل قرار گذاشتم –همینطوره – و حالا در روانکاوی هستم، چهار بار در هفته می روم و حتی از کاناپه استفاده می کنم چون مرا آزاد می کند.
آن: خدای من، نمی توانم باور کنم که بخواهید این همه و رقت صرف صحبت کردن با یک روان درمانگر کنید. باید هزینه زیادی هم داشته باشد.
درمان روانکاوی زمان می برد
نه نیازی به هززینه گزافی نیست اما بله زمان می برد. سعی می کنم دلیل آن را توضیح دهم.
“سو” ،یکی از بیماران من، در اواخر دهه بیست سالگی درمان را شروع کرد اما مشکلات مربوط به تعهد، از دوران کودکی بوجود آمده بود. وقتی او پنج ساله بود پدرش بر اثر تصادف با ماشین کشته شد. این فقدان ناگهانی و غم انگیز از جهات زیادی بر او اثر گذاشت به ویژ ترس او درباره از دست دادن آشکار بود. ترک مادرش ترسناک شد و برای رفتن به مدرسه به مدت یک سال مشکل داشت. در حقیقت ترس از جدایی، برقراری ارتباط با دیگران را مشکل زا کرده بود. اینطور نبود که سو تصمیم آگاهانه ای برای اجتناب از نزدیک شدن گرفته باشد، بلکه نیروهای ناخودآگاهِ قدرتمندی (دفاع ها) نقش محافظت از او در برابر آسیب های آینده را بعهده گرفتند.
ناخودآگاه جاییست که دفاع های ما در آن متولد می شوند. دفاع ها ما را از موقعیت هایی محافظت می کنند که می تواند دردناک باشند و زمینه یِ تاریخی که آنها در ان شکل می گیرند، مهم است. یک دفاع ممکن است در زمان شکل گیری انطباقی باشد اما سرانجام مشکل زا می شود. مثل اینکه در سن ۲۰ سالگی کفشهای بچه پنج ساله را پا کنید، موجب انواع مشکلات خواهد شد و محدود می کند و مانع سفر شما در سراسر زندگی می شود. عوض کردن این کفش ها خیلی آسان نیست. بدلیل آنکه این دفاع ها ناخودآگاه هستند، تغییر آنها بدون کمک ممکن نیست. این جاییست که کار روانکاوی کمک کننده است. شما تحلیلگری راکه می بینید، که تحلیل خودش را در کنار سالها مطالعه تجربه کرده است بنابر این او یک راهنمای قابل اطمینان است.
سو ترکیبی از دفاع ها را ایجاد کرده بود که منش یا شخصیت او را شکل داده بود. او از موقعیت هایی که ممکن بود به او آسیب برساند، دوری می کرد –مثل روابط نزدیک. او برخی احساسات را انکار می کرد چون می ترسید او را درهم شکنند. و حتی یاد گرفت که احساساتش را به دیگر افراد انتقال دهد (ما آن را فرافکنی می نامیم) چون احساس امنیت بیشتری را به این شیوه تجربه می کنیم. و دفاع ها از بسیار جهات انطباقی بودند. او به یک رهبر تبدیل شد و به دلیل همدلیش با افراد آسیب پذیر و رنجیده که می توانست با آنها همزادپنداری کند، در گرد هم آوردن افراد، خوب بود. وقتی با یک موقعیت خطرناک مواجه می شد، سو در آن می پرید، نشانه های هشدار را نادیده می گرفت و در جایی جلو می رفت که سایرین محتاط تر بودند.
این کارها آرزوهای او به وابستگی به دیگران را پوشش می داد. و ناخودآگاه از افرادی که با او خوب بودند اجتناب می کرد تا مبادا روی کسی حساب باز کند. گاهی فقط یک تعریف را نمی شنید یا پی می برد که کسی جذب او شده است. و وقتی در قرار ملاقاتی علاقه خودش را به شریک های بالقوه متوجه می شد، می فهمید که جذب افرادیشده که می دانست به او آسیب می زنند –مثل مردان متاهل. بعد از رابطه های کوتاه مصیبت بار، او تصمیم گرفت کمک بگیرد.
چگونه روانکاوی کمک می کند؟
وقتی سو درمان را شروع کرد، به نوعی نمی دانست اما همینطور شروع به حرف زدن کرد (دو بار در هفته) به آرامی تصویری ظاهر شد. درمانگر او اندیشمندانه ساکت بود اما احساس سکوت تنهایی را نداشت که قبلا درباره اش شنیده بود. در واقع سکوت فضایی را به او می داد که حس خوبی داشت. همانطور که آنها پیش رفتند، یک مشارکت بوجود آمد. مثل این است که با یک راهنمایِ شایسته در سفری باشید. در سفر از یک سو به سوی دیگر از گذشته به حال، عواطفی که زمانی سو آنها را کنار گذاشته بود، از آنها استقبال کرد و حس خوبی را تجربه نمود. افزایش جلسات از دو به سه بار در هفته، کار عمیق تر کرد. پس از سال دوم ، چهارمین جلسه را اضافه کرد و استفاده از کاناپه را برگزید. نگاه نکردن به درمانگرش قدم بزرگی بود. اعتماد و تداوم رابطه به کاهش اضطرابش کمک کرد – او مجبور نبود به تحلیلگرش نگاه کند تا بداند گوش می دهد.
سو ملاقات با شخصی که بنظر مناسبِ او بود، شروع کرد- براساس جذابیت و اعتماد متقابل. گویا رابطه او با درمانگرش طی سالها به روابط بیرون از اتاق بسط پیدا کرده بود. هنوز بالا و پایین هایی وجود داشت اما او با ادامه تحلیل یاد گرفت که چگونه اضطراب های فعلی او بوسیله ترس های قدیمی تشدید می شود. معنا پیدا کردن چیزها آغاز شد و سو دیگر احساس عجله یا فشار نمی کرد.
وقتی شخصی ناکامی، منع شدگی یا حتی فقط غم ساده ای را احساس می کند، دلایلی وجود دارد. برای تغییر و رشد، ریشه مشکلات، نیازمندِ وضوح و بیان کردن با کلمات است. ماندن در جاده ی هموارِ درمانِ متمرکز بر رفتار (رفتار درمانی)، برای برخی مفید است، اما سو سفر پر ماجرا را برگزید که امید داشت به تغییر پایداری منجر گردد.
نویسنده: جین اِس هال
مترجم: زهرا داداش