هویت چیست؟
اریک اریکسون پژوهشگرِ پیشگام در زمینه ی هویت، نخستین بار واژه “هویتِ من” را پیشنهاد کرد. او آن را به عنوان حسی پایدار و مداوم از کسی که هست، پنداشت. هویتِ من به شخص اجازه می دهد تا ترجمه های متفاوت از خود را ( مانند خودِ والد، خودِ شغلی، خودِ جنسی) را در یک کل سامانمند ادغام کند بطوری که وقتی مصیبتی ضربه می زند، یک حسِ با ثباتی از خود وجود دارد.
البته دگرگونی های بزرگ زندگی باعث می شود افراد هویتهایشان را کشف و بازتعریف کنند. این ارزیابی مجدد در هر مرحله ای از زندگی می تواند رخ دهد، اگرچه مردم فکر می کنند نوجوانی اولین دوره شکل گیری هویت است. با وجود این امروزه بسیاری در اواخر بیست سالگی و دیرتر، هنوز تلاش می کنند آن را درک کنند. همچنان که شخص بزرگ می شود، گرایش کلی اش به سمت حصول هویت است، اما طلاق، مرگِ عزیز، بازنشستگی و دیگر دگرگونی ها می تواند یک پرسش بسیار مفهومی ایجاد کند “من چه کسی هستم؟” و “میخواهم خودِ آینده ام چه کسی باشد.”
من چه کسی هستم؟
والت ویتمن نوشت”ما شامل کثرتیم” این نوشته به این حقیقت ارجاع داده می شود که اساساً خودمان را در زمینه های متفاوت، متفاوت می بینیم. هر شخصی با یک پرسش وجودی در کشمکش است، “چه کسی هستم؟” برای افرادی که بیش از اندازه نگران می شوند که چه اثری می گذارند، یا کسی که احساس میکند جنبه اساسی خود مانند جنسیت یا تمایلات جنسی اش روشن نمی شود، این کشمکش حاد است.
ا
اریکسون باور دارد که هویتها در طول یک پیوستار قرار دارد. فرد معاصر اریکسون، جیمز مارسیا، نظریه داد که افراد از میان چهار مرحله ی مجزا حرکت می کنند: سردرگمی، دنباله روی، بحران زدگی، و موفقیت. در حال چرخ زنی میان این مراحل، شخص بطور مداوم تلاش می کند به این پرسش که “چه کسی هستم؟” پاسخ دهد تا به هویت موفق نائل آید، او می تواند به سادگی اعلام کند “من این هستم.
موفق باشید.
ترجمه: زهرا داداش
منبع: سایکولوژی تودی