امروزه همانطور که مرگ ما را محاصره می کند و ما برای یافتن نور در تاریکی تقلا می کنیم، نوشته های زیگموند فروید و رابیندرانات تاگور ذهن مان را تسکین می دهد.
به رغم بدبختی، مرگ و دلواپسی قلب ناامید شده
آرامش و سعادت چیره می شود، امیدهای زیادی وجود دارد
رابیندرانات تاگور، ۱۹۰۳
پایان تمدن: اینگونه است که همه گیری در حال درک شدن است. مردم فقط از مرگشان نمی ترسند بلکه از پایان دنیا هم می هراسند. فاصله گیری فیزیکی وحشت بیشتری را ایجاد می کند و مردم را دچار ناامیدی می سازد. سخت ترین همه گیری در تاریخ، آنفولانزای اسپانیایی (۱۹۲۰-۱۹۱۸) بود که موجب مرگ غم انگیز ۲۰ میلیون نفر شد. یکصد سال بعد با کوید- ۱۹، ترس از مرگ، میل به زندگی، تلاش برای درکِ زندگی زیر سایه همه گیری، باز هم همان است.
در این فضا، دو فرد از نقاط مختلف دنیا تاثیرشان را بر ما ادامه می دهند، به ما پرتویی از امید می بخشند –زیگموند فروید (۱۹۳۹-۱۸۵۶۹) و شاعر هندی برنده جایزه نوبل رابیندرانات تاگور (۱۹۴۱-۱۸۶۱). هر دو پنج همه گیری را تجربه کردند – طاعون، وبا، آبله، آنفولانزا و آنفولانزای اسپانیایی. هر دو یک فرزند به دلیل همه گیری، از دست دادند و این از دست دادن به شدت بر فلسفه شان اثر گذاشت.
در ۲۵ ژانویه ۱۹۲۰، فروید پنجمین فرزندش را به نام سوفیا به علت آنفولانزای اسپانیایی که اروپا را ویران کرد، از دست داد. دو روز بعد در نامه ای به اسکار پفیستر* نوشت:
“این بعدازظهر ما خبرهایی دریافت کردیم که سوفیای شیرین ما در هامبورگ توسط پدیده آنفولانزا در میان سلامتی درخشان از ما گرفته شد، از یک زندگی کامل و فعال به عنوان یک مادر لایق و همسری دوست داشتنی، همه در عرض چهار یا پنج روز، گویا او هرگز وجود نداشته است. اگرچه درباره اش برای چند روزی نگران شده بودیم، با این حال امیدوار بودیم؛ از راه دور تشخیص سخت بود. و این فاصله باید فاصله می ماند؛ بعد از اولین اخبار هشداردهنده، همانطور که قصد داشتیم، اما نتوانستیم یکمرتبه سفر کنیم، هیچ قطاری نبود، حتی برای موارد اضطراری. وحشی گریِ پنهان زمانه بر ما سنگینی می کند … من تا آنجا که می توانم کار می کنم، و برای این انحراف شکرگزارم. از دست دادن فرزند به نظر می رسد یک جراحت جدی، نارسیستیک است؛ آنچه به عنوان سوگواری دانسته می شود صرفا بعدا دنبال خواهد شد …
در ۱۹۰۷ تاگور کوچک ترین پسرش، شامیندرانات، را به علت وبا در هند از دست داد. در توصیف این فقدان تاگور نوشت:
آخرین لحظاتش بود که فرا برسد، من تنها در تاریکی در اتاق مجاور نشسته بودم، به دقت برای گذر از مرحله بعدی وجودش در آرامش و بهزیستی کامل دعا می کردم. به نظر می رسید در یک نقطه خاص از زمان در آسمانی شناور بود که تاریکی و نوری وجود نداشت، اما یک عمق ژرف دارای آرامش، دریایی بی حد و مرزی از آگاهی، بدون موج یا زمزمه … من احساس شبیه پدری داشتم که پسرش را به آن سوی دریا فرستاده بود، راحت شدن برای آموختنِ رسیدنِ ایمن و موفقیت در یافتن جایگاهش. من بلافاصله احساس کردم که نزدیکی جسمانی عزیزانمان را به خودمان معنای پایانیِ محافظت شان نیست.
این تجربه ی غم و اندوه را می توان در سراسر ادبیات تاگور مشاهده کرد. و پژوهشگران ادعا می کنند که تجربه ی غم و اندوه متاثر از مفهوم فرویدی از تکانه مرگ است. در توضیح غرایز زندگی و مرگ، فروید یک دوگانگی درون مفهوم خود غریزه نشان داد. علی رغم وجود دو غریزه متفاوت، اینها چنان بهم درآمیخته اند که یکی را نمی توان خارج از رابطه آن دیگری معنا کرد. او گفت وظیفه غریزه زندگی حفظ زندگیست؛ “هدف اروس ایجاد همیشگی پیوستگی است”. در مقابل پیوستگی زندگی با یکدیگر، هدف غریزه مرگ خنثی کردن پیوندهاست و بنا بر این نابودی همه چیز. فروید همچنین گفت، “هدفِ همه زندگی مرگ است، میراث جهانی برای یافتن معنا در مرگ، از آغاز آگاهی انسان طنین انداز بوده است.
تاگور نتیجه گرفت در سراسر دنیا “مرگ به دلیل وجود زندگی معنایی دارد.” او سعی کرد معنا را در “جمع شدن و جدایی زندگی” پیدا کند. او معنای مرگ را با پذیرش نمایش خود از طریق تصویرسازی تجربه کرد. تاگور “مرگ هراسی” را به یک موقعیت نمایشی و گرامیداشت تبدیل کرد. مانند:
چه کسی می گوید که دیگر در صبح هایتان نخواهم ماند
همان جور خواهم پیوست با شما در همه سرگرمی ها و خوشی ها
مرا با نام جدیدی صدا خواهید کرد و با شور و حرارت تازه ای درآغوش خواهید گرفت
و با شما تا ابد خواهم ماند
بنا بر این نیازی نیست مرا به یاد داشته باشید
و مرا در میان ستاره های دور جستجو کنید
امروز وقتی مرگ ما را محاصره می کند و ما در تقلاییم تا نوری در تاریکی پیدا کنیم، نوشته های این دو اندیشمند ذهنمان را آرام می کند. ما تا اندازه ای شفا می یابیم وقتی تاگور می گوید: “مرگ خاموش کننده نور نیست، فقط لامپ را بیرون می گذارد زیرا سپیده دم فرا رسیده است”. یا وقتی فروید به ما می گوید: “یک روز با نگاه به عقب، سالهای مبارزه، شما را به عنوان زیباترین، جلوه می دهد.”
سرانجام، زندگی تا مرگ و مرگ تا زندگی در هم آمیخته می شوند،
“همانطور که زندگی و مرگ با هم می رقصند.” تاگور
مترجم: گرچه پذیرش رقص توامانِ زندگی و مرگ تلخ است.
منبع: https://psychoanalysis.today
*اسکار پفیستر (۱۸۷۳ – ۱۹۵۶) پیشگام روانشناسی مدرن سوئیس بود و به یک حلقه روان کاوی در زوریخ تعلق داشت که مرکز آن اوژن بلوئر و کارل یونگ بود.