در نگاه اول، رفتار خود- تخریبی در میان اختلالهای هیجانی، مرموزترین و غیرمعقول ترین است. چگونه ممکن است فردی بخواهد به خودش آسیب برساند!
این رفتار به نظر مستقیما، برخلاف میل بدیهی هر فردیست، که لذت و خوشبختی را جستجو می کند. چیزی مختل کننده درباره میل آسیب زدن به خود، نه محافظت از خود ، یعنی در رنج طلبی وجود دارد. افرادی که این ویژگی را در خود می یابند عمیقآ از آن رنج می برند.
با وجود این، اگر ما دقیقه ای به عقب برگردیم، دیر یا زود درخواهیم یافت که رفتار خود- تخریبی خیلی هم غیرمعمول نیست.
در واقع، گاهی به اشکال خیلی واضح و قابل شناسایی حاضر است، جایی که میل به نابودی خود، آگاهانه و آشکار است: قطع عضو، سوء مصرف مواد، نشان دادن تمایل به خشونت فرد دیگر ، مثالهایی از این قبیل هستند.
با این حال این ابرازهای واضحاً قابل شناسایی، به هیچ وجه شایع ترین رفتارهای خود- تخریبی نیستند. اشکال ظریف و وسواسی خود- خرابکاری متداول ترند، که به هیچ وجه فرد از آن آگاه نیست و در حقیقت به بهزیستی او حمله می کند.
به خود آسیب رساندن دائم، حقارت جویی بدون آنکه آن را بفهمد، نزدیک شدن به هرچیزی از نقطه نظر منفی، عبور از میان شکستهای مرموز و تکراری (و بطور محکم) چنگ زدن به موقعیتهای کشنده، یا بطور دائم خود را در وضعیت یک قربانی پیدا کردن، همگی روشهای بسیاری هستند که می تواند برای آسیب به خود استفاده شود.
همچنین ما باید به یاد داشته باشیم که از یک دیدگاه وسیع تر، برخی ایدئولوژیها (خواه مذهبی، خواه سیاسی، یا سایر) یک احساس اعتبار–اغلب برتری اخلاقی- در تجربه رنج کشیدن نتیجه می دهد. بنابر این آنها فردی را جذب می کنند که برای نیازهای خود- تخریبی ناخودآگاهشان، توجیه عقلانی را می جویند.
اگر ما عمیقاً این موقعیتها را بررسی کنیم، نخست یک عجز نسبتاً آشکار را برای آنکه به خود اجاز دهند واقعا خوشحال باشند، کشف می کنیم. اما همچنین (خیلی کمتر واضح) لذت مخفی که از رنج کشیدن بدست می آید را درمی یابیم (مخفی به دلیل آنکه برای هشیاری ما غیرقابل قبول است).
چگونه چنین می شود؟
مازوخیسم (خودآزاری) در واقع آنچه ما درباره اش بحث می کنیم، به تحول بشر برمی گردد. بر اساس پژوهش روانشناسان و روانکاوان، یکی از جنبه های آن، امکان تحمل حدی نارضایتی است، که در زندگی انسان غیرقابل اجتناب است. از آنجایی که اخیراً این جنبه در یک کنفرانس در مادرید توسط یک روانکاو مشهور، ماریلیا ایسین شتاین مورد بحث قرار گرفت، اجازه دهید لحظه ای مختصراً آن را توصیف کنیم و از خود- تخریبی متمایز سازیم.
همه انسانها این تجربه را داشته اند که زندگی به ناچار موقعیتهایی را عرضه می کند که مستلزم حد معینی از رنج است: تلاشهایی که مجبوریم داشته باشیم (مثلاً برای رسیدن به اهداف) و این لزوماً خوشایند نیست.
در واقع برای رشد در زندگی یعنی آموزش دیده تر، لایق تر، سالم ترشدن، مجبوریم بتوانیم رنج ناشی از کوشش برای نائل آمدن را تاب بیاوریم و بتوانیم از یک تلاشی لذت ببریم. این می تواند به عنوان نوعی مازوخیسمِ خود- محافظتی دیده بشود – یک ظرفیتی که بطور مثبت بر میزان معینی از ناخشنودی و رنج، سرمایه گذاری می کند و قادر است ناکامی را تحمل کند. این جنبه به ما کمک می کند تا ارضاء را به تاخیر بیندازیم، رشد کنیم و دستاوردهای پیچیده تر و اساسی تری را بدست آوریم.
با وجود این، جنبه دیگری از مازوخیسم، آن نوع که در رفتار خود- تخریبی است، ماهیت کاملاً متفاوتی دارد: این جنبه هیچ چیز مثبتی نمی آورد، به پیشرفت فرد هیچ کمکی نمی کند، و گرایش دارد تا فرد را در مارپیچ های سراشیبی خود- تولیدی بطور مداوم و زیان آور گرفتار کند. پس چگونه عمل می کند؟
در بیشتر موارد ما دو بُردار مشاهده می کنیم که برای ایجاد چنین موقعیتهایی ترکیب می شوند.
نخستین بُردار احساس گناه ناخودآگاه است که به همان اندازه تنبیه را می خواهد که، احساس ارضاء و کمال را منع می نماید. این احساس گناه مخفیست، اغلب از آرزوهای ناخودآگاه ناشی می شود تا، خطاهای واقعی (البته نه همیشه)، فرد محکوم به بدبختی است تا کفاره عصیانهای ناخودآگاه را بدهد. با این وجود، چون این عصیان ها نا خودآگاه هستند و از اینرو دائمی و غیرقابل تغییر تجربه می شوند، کفاره هرگز پایدار نیست و بطور مداوم باید تجدید شود.
دومین بُردار، مکانیزم دفاعی است که شامل تبدیلِ آنچه آسیب میزند به لذت – لذت بردن از درد به گونه ای که آنچه قرار بود یک علامت هشدار دهنده نامطبوع باشد، منبع لذت می شود. این پیچش نحوه عملکرد روان معمول، روشی بسیار موثر است برای محافظت از خود در برابر انواع خاصی از رنج های عاطفی، اما عملکرد ذهنی را تحریف می کند، آن را می رباید تا تبدیل به سیستمی کند، که رنج را تولید می کند، یعنی برخلاف عملکرد اصلیش.
این دو بُردار گاهی در یک اتحاد قوی با هم قرار می گیرند که نسبت به لذتها و ناامیدیهای که زندگی معمول ما را در معرض آنها قرارمی دهد، لذت بخش تر و قابل کنترل تر، احساس می شوند.
درمان رفتارِ خود- تخریبی متضمن آگاهی از احساس گناهِ ناخودآگاه، فهم آرزوها، و گاهی حقایق واقعی است که آن را خلق کرده است، و از طریق منظومه ی پیچیده ای از احساسات کار می کند. به موازات این، رنج بایستی از لذت جدا شود –این به معنای کنار گذاشتن راه حلیست که آرزو دارد، در بازی خودش، زندگی را شکست دهد. این یک راه حل بسیار جذاب است، اما بهایش بسیار هنگفت است.
مهم است تصدیق کنیم که کارِ درمانی آسانی نیست؛ وقتی که این سیستم هایِ عملکرد ذهنی وقت کافی برای نصب کامل در شخصیت فرد داشته باشند، آنها بخصوص چسبنده ترند –همه روان درمانگران، روان پزشکان یا روان کاوان با آن آشنایند.
منبع: https://www.consultabaekeland.com