گاهی اوقات موفقیت نیازمند این است که دفعه اول موفق نشویم.
موفقیت اغلب نتیجه تلاشهای مکرر و یادگیری از اشتباهات است.”شکستها اغلب فقط دستاندازهایی در مسیر موفقیت هستند. پذیرش شکست بهعنوان بخشی از یادگیری میتواند گفتگوی درونی منفی را که ما را به نوعی «بد» برای شکست میداند، کاهش دهد. شکست ممکن است به این معنی باشد که ما واقعاً تلاش کردهایم کاری جدید انجام دهیم؛ یک تلاش جدید را پذیرفتهایم. این ممکن است آمادهسازی برای موفقیتهای آینده باشد.
آوازه بد شکست
شکست میتواند عواقب واقعی داشته باشد. عدم موفقیت دردناک و ناامیدکننده است. به طور فزایندهای، در جامعه ما، ما فقط پیروزی و موفقیت را جشن میگیریم و نه مبارزات در طول مسیر – «پیروزی همه چیز نیست، صرفاً چیزیست.» همچنین پیامدهای پنهان شکست وجود دارد. میتوانند به دلیل تأثیر آنها بر تلاشهای آینده و احساس ما نسبت به خود، آسیبزاتر و فلجکنندهتر از پیامدهای واقعی زندگی باشند. دو چیز هنگام شکست اتفاق میافتد: ما خاموش میشویم. شرم شکست میتواند مانند چکش به سرمان باشد، سپس برای چالشها باز نیستیم. بنابراین، یادگیری را متوقف میکنیم. احساس میکنیم شکست چیزی است که باید به هر قیمتی از آن اجتناب کرد. ما آن را بهعنوان بخشی اجتنابناپذیر از یادگیری نمیبینیم. بنابراین، تلاش کردن را متوقف میکنیم. وقتی این اتفاق میافتد، میتوان گفت که ما ترس از شکست را درونی کردهایم.
چرخه معیوب شکست
ترس از شکست یک چرخه معیوب از تعلل را آغاز میکند – ما نمیخواهیم شکست بخوریم، بنابراین حتی از تلاش کردن نیز اجتناب میکنیم. لیزا وحشتزده بود که بعد از دانشگاه شغلی پیدا نکند. ترس او از شکست – گرفتن شغل «مناسب» – او را به تأخیر در روند درخواست شغل سوق داد. در نتیجه، او چندین شغلی را که میخواست از دست داد. او احساس میکرد از همسالانش که قبلاً شغل پیدا کرده بودند عقب مانده است. او احساس شرمندگی میکرد. او نتوانست «سر موقع» شروع کند. این منجر به تعلل بیشتر شد. وقتی از او پرسیدم که آیا از مرکز شغلی، یک منبع مفید در دسترس دانشجویان، استفاده کرده است، با ناباوری پاسخ داد: «حتی به این فکر هم نکرده بودم.» ترس او را درگیر خودش کرده بود و از دسترسی به تمام منابع.
وقتی در نهایت تصمیم میگیریم چیزی جدید را امتحان کنیم، ترس از اشتباه کردن میتواند فلجکننده باشد. این ممکن است توانایی مان را برای یادگیری، حضور و تلاش حداکثری را مختل کند. در عوض، مشغول به آنچه در صورت شکست رخ خواهد داد، منتظر شرایط ایدهآل هستیم. ما یک پیشگویی خودمحققکننده را ایجاد میکنیم: ترس ما از شکست ما را به تعویق انداختن در تلاش یا گرفتن کمک سوق میدهد، بنابراین احتمال شکست را بیشتر میکند. در شدیدترین حالت، ما تعمیم میدهیم و خود را «شکستخورده» میدانیم. احساس ناامیدی و حتی گاهی افسردگی میکنیم. خبر خوب این است که فقط تغییر یک چیز برای شکستن چرخه معیوب شکست لازم است. برای لیزا، صحبت در مورد ترس از شکست و نگرانی از اینکه قبلاً شکست خورده است به او کمک کرد تا ببیند خیلی دیر نشده است که شغلی پیدا کند.
اگر بتوانیم نگرش مان را نسبت به شکست تغییر دهیم، خواهیم دید که شکست مزایای زیادی در درازمدت دارد. در اینجا چند مورد از آنها آورده شده است:
وقتی مورد جدیدی را امتحان میکنیم، مورد جدیدی نیز یاد میگیریم. اگر به آن پایبند باشیم، شکست میتواند در نهایت منجر به راهحلهای جدید و خلاقانه برای مشکلی شود. یافتن مسیرهای جدید و غیرمنتظره میتواند لنزی را که با آن جهان را نگاه میکنیم تغییر دهد. این هیجان انگیز است! شکست میتواند به ما کمک کند تا شجاعت ادامه دادن را توسعه دهیم. وقتی تسلیم شرم نمیشویم، به این باور میرسیم که کاری که انجام میدهیم مهم است. این مهم است! شکستها ممکن است ما را به زیر سوال بردن مسیر فعلی خود سوق دهند. فهم اینکه چرا شکست خوردهایم میتواند ما را به این نتیجه برساند که کاری را به دلایل اشتباه انجام میدهیم. به عنوان مثال، ما به یک شغل پایبند بودیم زیرا به نظر میرسید کار درستی است، نه به این دلیل که به انجام آن علاقه داشتیم.
وقتی شکست بهعنوان بخشی از فرآیند طبیعی رشد و پیشرفت درک شود، ممکن است به چیزی تبدیل شود که پذیرفته شود – حتی خوش آمد گفته شود. این کار میتواند به ما آزادی آزمودن موارد جدید را بدهد و از محدودیتهای خودساخته خود فرار کنیم.
منبع:https://www.psychologytoday.com/