آیا احساس می کنید زیر ماسک خود، ماسک می زنید؟
تا به حال این نصیحت را دریافت کرده اید که “خودتان باشید”؟
اصلا به چه معناست؟
حتی آیا امن است در کنار هر کسی که ملاقات می کنید، خودتان باشید؟
همه ما جنبه های مختلفی برای خود داریم: خویشتن کار، خویشتن اجتماعی، خویشتن خانوادگی، خویشتن قرار ملاقات، این فهرست، بی پایان است. این خویشتن های کاذب سالم ما را از خرابکاری محافظت می کنند، ما را ایمن نگه می دارند، از اینکه خود واقعی مان را در معرض افراد و موقعیت های ناامن قرار دهیم. بسیاری از ما احساس نمی کنیم گویا خودمان را می شناسیم. وقتی نتوانیم خود واقعی مان باشیم، می توانیم حس کنیم که از درون مردیم، نمی توانیم به شهودمان اعتماد کنیم، گم شدیم. خویشتن کاذب ناسالم به عنوان یک اقدام محافظتی در مقابل طرد شدن از خانواده، در اوایل زندگی ایجاد می شود.
کودکان در اوایل، محیط شان را پذیرا هستند، آنها مجبورند از انچه در محیط می گذرد به جهت غریزی (نه شناختی) آگاه باشند تا بتوانند زنده بمانند، مورد عشق قرار گیرند و پذیرفته شوند.
وقتی کودکی با مراقب اصلی که غیرپاسخکو، غفلت کننده، سرد، و یا تندخو است، بزرگ می شود ، کودک شروع می کند تا کمتر به مراقب “نیاز” داشته باشد. آنها خود را با نیازهای مراقب سازگار می کنند نه نیازهای خودشان. این مشکل ساز است زیرا نوزادان به فضایی نیاز دارند که هیجانها و عواطف شان را کشف کنند و بطور جسمانی در محیط گرم و دوست داشتنی باشند. آنها به فضایی نیاز دارند که دامنه ای از احساسات را کشف کنند زیرا این اولین بار است که همه چیز را بطور مطلق تجربه می کنند.
فقط تصور کنید ۹ ماه درون یک فضای تاریک و گرمی که همه نیازها برآورده می شود و ناگهان با دنیایی از رنگ ها، صداها، بوها و غیره بمباران می شود. بنظر می رسد اضطرابی در من برانگیخته می شود.
نوزادان در مواقع آشفتگی یا خوشحالی بطور غریزی رفتار می کنند. با داشتن مراقبی که بتواند از “حملات” (احساسات) کودک”زنده بماند”، به او کمک می کند تا تنظیم هیجانات (که شامل پذیرش و درک خودشان است) را یاد بگیرد. وقتی کودکی در فضای “امن” بزرگ نمی شود، یاد می گیرد نیازها و خواسته هایش را پنهان کند تا مراقب اصلی را راضی نگه دارد. کودکان از همان شروع برای زنده ماندن به والدین شان نیاز دارند و نه فقط برای تغذیه و پناه، بلکه برای لمس انسانی، کلمات محبت آمیز، تشویق، و عشق. آنها یاد می گیرند که می توانند از احساسات خود نیز جان سالم به در برند و می دانند همانطور که هستند، پذیرفته می شوند. وقتی نادیده گرفته شوند، خویشتن واقعی خود را پنهان می کنند تا مورد عشق واقع شوند.
اینجاست که خویشتن کاذب ناسالم تسلط پیدا می کند. برای اینکه احساس کنند دوست داشته می شوند، کودکان باید با نیازها و عواطف مراقبین خود سازگار شوند. در غیر اینصورت با درد روانی اُبژه عشق گم شده (والد) مواجه می شوند. این وقتی است که کودک نسبت به مراقبش احساس تنفر می کند اما نمی تواند هشیارانه خشم را پردازش کند چون برای بقا به به مراقبش نیاز دارند و آنها را دوست دارد. نفرتی که کودک احساس می کند به درون برمی گردد (تنفر از والدین بی خطر نیست اما تنفر از خود بی خطر است) که به مشکلات سلامت روان بیشماری بخصوص افسردگی منجر می شود. اگر کودک نتواند مورد عشق و پذیرش برای کسی که هست، باشد، باید نیازها و خودشا را انکار کند تا صورت ظاهری از عشق و امنیت را تجربه نماید.
این زمانی اتفاق می افتد که مراقب اصلی از کشمکش های درونی رنج می برد- بدین معنا که نیازهایشان را به عنوان کودکان انکار کردند، این اعمال اغلب ناهشیار هستند. بسیاری از مردم قصد دارند تا به بهترین نحوی که می دانند از کودکان شان مراقبت کنند و به آنها عشق بورزند اما اگر نیازهای شان به عنوان کودک رد شود، بدون کمک یک رابطه ترمیم کننده، می تواند رسیدگی به نیازهای فردی دیگر سخت باشد (حتی ممکن است از اینکه مجبورند، اظهار رنجش کنند). روانکاو برجسته وینیکات نظریه ای درباره “مادر به اندازه کافی خوب” دارد (گرچه دیگر تنها کار مادر نیست که مراقب اصلی باشد اما هنوز این مفهوم معتبر است). ما نیاز نداریم که یک والد یا مراقب کامل باشیم؛ کمال گرایی قاتل زندگیست. هدفی جز این ندارد که ما احساس کمتری بکنیم.
چگونه غلبه کنیم؟
چگونه به خود واقعی مان اجازه بدهیم با خیال راحت از مخفیگاه بیرون بیاید؟
در روان درمانی، می توانیم معنای انسان بودن (خود بودن) را کشف کنیم. درمانگران فضای امنی که در سالهای بچگی به ما داده نشده است، را نگه می دارند. این نگهداری اجازه می دهد تا فضای مراجع به سمت هیجان ها حرکت کند (کشف کردن امیال پنهان). بدین معنا که درمانگر به مراجعین خود اجازه می دهد “بازی” کنند؛ اجازه داده می شود عصبانی، متنفر، بدخواه، کودکانه، خودخواه، هیجان زده، بازیگوش، خلاق باشند (و همه چیزهایی که مجبور بودند در خودشان انکار کنند تا در امان باشند). درمانگر خواهد توانست طوفان را پشت سر بگذارد و سالم بماند و برای مراجع حاضر باشد. با نشان دادن به مراجع، قادر خواهد بود تا بدون عواقب، بدون تخریب عزیزان شان، خودش باشد.
با کمک یک درمانگر، می توانیم بر جراحت های روحی (تروما) خود غلبه کنیم و دوباره خویشتن واقعی مان را کشف کنیم و یک خویشتن کاذب سالم بسازیم. خویشتن کاذب سالم چیزی است که ما را از مذاکره یا گفتن مشکلات به فرد اشتباه، باز می دارد. ما به یک حس کاذب سالم نیاز داریم تا ما را ایمن نگه دارد تا زمانی که فرد یا مکانی که امن فرض می شود، تا بتوانیم خودمان باشیم.
اگرچه بسیاری از مردم بنظر می توانند موفق زندگی کنند (با یک خویشتن کاذب ناسالم)، به این معنا نیست که آنها از درون صدمه نمی بینند. درد بزرگی درون افراد وجود دارد که احساس امنیت و پذیرفته شدن را تجربه نمی کنند، آنها حتی نمی دانند چگونه خودشان را بپذیرند. روان درمانی برای کمک به شما است تا خودواقعی، معنا و آرامش تان را پیدا کنید. یاد بگیرید زندگی را بدون بار گذشته زندگی کنید تا یک آینده بهتر برای نسل بعدی بسازید.
منبع: https://growththruchange.com