پس بگذارید بگویم که شما تصمیم گرفتید درمان دریافت کنید، شما یک درمانگر دارای مجوز برای کار پیدا می کنید، یک برنامه ای از قرار ملاقاتهای منظم تنظیم می کنید و شروع به گفتن مکنونات قلبی خود را به کسی می کنید که تا قبل از آن یک غریبه کامل بود. درمان می تواند مانند یک عمل بسیار یک طرفه باشد. حتی بعد از تعدادی جلسه، ممکن است به غیر از رنگ چشم و سلیقه او در مبلمان دفتر چیز بیشتری ندانید. اگر این احساس شروع شود که گویا تصمیم خوبی در هر حال نگرفته اید، چه؟ اگر فکر کنید که از درمانگرتان راضی نیستید، چه؟
در اینجا چند پرسش هست که اگر از خودتان بپرسید ممکن است کمک کننده باشد:
ماهیت شکایت شما از درمانگرتان چیست؟
آیا این درمانگر بطور مکرر برای جلسات شما تاخیر می کند، در حضور شما تماس تلفنی می گیرید، درباره سایر بیمارانش صحبت می کند، در حالی که صحبت می کنید به خواب می رود، یا در طی جلسه ساندویچ می خورد، شکایت شما درباره یک درمانگر بی ملاحظه و غیرحرفه ای است. ممکن است سعی کنید رفتار درست را تقاضا کنید، اما همچنین نخواستن درمان بیشتر از این شخص، منطقی خواهد بود.
اگر درمانگر شما درباره همسر یا بچه هایش بگوید، مسائل شما را با سفر زندگی خودش مقایسه کند، یا شما یادآور کسی هستید که او می شناسد، ممکن است شکایت شما درباره درمانگری باشد که به جای آنکه برای کمک به شما، در دسترس باشد از شما برای پردازش مسائل هیجانی خودش استفاده می کند. وقت بیرون آمدن است.
اگر درمانگرتان اغواگر است، نظراتی را پیشنهاد می دهد، می خواهد دستتان را بگیرد، یا پیشنهاد می کند جلسات به اتاق راحتتری منتقل شود، ممکن است شما با یک درمانگر بشدت غیراخلاقی سر و کار داشته باشید و شما در یک زمینه خطرناک قرار دارید. رابطه یا رفتار جنسی با یک درمانگر پیامد بسیار وحشتناک است، و اساس از دست دادن مجوز درمان است. ترک کنید!
با این حال، اگر شکایت تان آن است که درمانگرتان آنچه شما می خواهید بشنوید را نمی گوید، آن وقت موضوع روشن تر می شود. ممکن است یک شکایت مشروع درباره درمانگرتان داشته باشید به دلیل آنکهاو غیرحساس است یا درک نادرستی از شما دارد یا حتی بسادگی فاقد کفایت است؛ اما همچنین می تواند این باشد که شما فقط یک دفاع خوب جستجو می کنید تا از شنیدن آنچه درمانگر می گوید، از خودتان محافظت کنید، چرا که هیچکس نمی خواهد انچه مانند حقیقتی رک حس می شود، را بشنود. آسانتر است که درمانگر تخریب شود تا با پذیرش مسئولیت سهم خودمان برای یک رابطه ناخوشایند، روبرو نشویم.
چگونه می توانم تشخیص بدهم که با درمانگر راحت نیستم چون چیزی منفی درباره من وجود دارد، و چون توجه مرا به آن جلب کرده است، تحقیر شده ام.
کمی دلسوزی به درمانگر بی نوا داشته باشید! کمک به شما جهت نگاه به مسائل بگونه ای عینی و بی طرف، شغل او است، اما بخصوص در اوایل درمان خیلی سخت است که درباره خودمان عینی باشیم. بنابراین گرایش بیمار به هنگام مواجهه با یک اظهار نظر ناراحت کننده، احساس آسیب است، یعنی توانایی اینکه واقعا درباره آنچه گفته می شود، اندیشه کند را از دست می دهد، و در عوض به درمانگر حمله می کند. چه راه حل درخشانی! در آن وقت به جای آنکه فرصتی برای انجام کار سختِ درمان باشد، موضوع به انتقاد از تکنیک درمانگر تبدیل می شود (“شما نباید جمله ای به این طولانی بگید –من نمی توونم چیزی که گفتید بفهمم” یا، “شما باید بدونید که من نمی توونم در روزی که سررسیدی دارم، چیزی بشنوم!”).
کار درمانگر گفتن چیزی با هدف ایجاد احساس بهتر در شما نیست. در حقیقت، دیدگاه من این است که کار درمانگر آن نیست که برای شما چیزی بخواهد، حتی بخواهد که خوشحال تر باشید یا بتوانید ازدواج تان را حفظ کنید یا رابطه تان را قطع کنید. کار درمانگر این است که در کنار شما باشد تا هنگامی که آنچه شما می خواهید را کشف کنید. اگر با این انتظار وارد درمان می شوید که کار درمانگر آن است که متخصصی باشد که به شما بگوید جه باید بخواهید یا چگونه مشکلات را حل کنید، بایستی با دلسردی جدی مواجه شوید. گاهی شکلی از حل مسئله ممکن است بطور مشروع به درمان بخزد، اما در نگاه من، حل مسئله اساسا نیست آنچه درمان انجام می دهد.
درمان کار سخت و گاه دردناک است. درمان مستلزم شجاعتِ اعتماد به یک حرفه ای است، و تلاش برای یادگیری از آنچه او می گوید است؛ در زمانی که او توصیف می کند وقوع چیزی را در فضای درمان می بیند. برای مثال، فرض کنیم فردی به نام جیسون برای مقابله با مسائل رابطه با خانواده اش مراجعه می کند. او از زمانش با آن درمانگر لذت می برد، و زمان سختی است، وقتی جلسه به پایان می رسد، معتقد است باید تنها وقتی جلسه را ترک کند که در نقطه خوبی باشد. (اگر درمان خوب پیش برود، به احتمال زیاد از پایان جلسات رنجیده خواهد شد و می خواهد کنترل بیشتری بر آنها داشته باشد.) درمانگر مرزهای ثابت در رابطه با زمان نگه می دارد، و حتی اگر جیسون برای خلاصه کردن اظهارنظر دیگری داشته باشد، درمانگر می گوید: ” ما برای امروز وقتمون تموم شده.” جیسون چکار می کند؟ اگر جیسون توانسته باشد مسیر زندگیش را بدون تنظیم هیجانی مناسب در مورد مرزهای افراد دیگر بسازد، ممکن است بطور شاهانه عصبانی شود که چرا درمانگر نمی گوید، “امروز چند دقیقه ای بیشتر به شما خواهم داد.” جیسون ممکن بود تحقیر شدگی را حس کند که نتوانسته درمانگر را به سمت از بین بردن مرزها، تحت تاثیر قرار دهد. او ممکن است به خانه برود و با همسرش بدرفتاری کند، خشمش را روی هدف آسانتر دیگری خالی کند. یا ممکن است پر از خشم برای جلسه بعد بیاید و به درمانگر بابت بی رحمی و بی عاطفگی حمله کند. به عبارت دیگر، ممکن است با به خود بگوید چیزی درباره درمانگر اشتباه است، به جای آنکه بقدر کافی شجاع باشد تا نگاهی به آنچه در زیرِ انتظارش هست، بیندازد یعنی این انتظار که قوانین نباید درباره او اِعمال شود. جیسون در سر کردن با این واقعیت که زندگی منصفانه نیست، و گاهی او نمی تواند آنچه را که می خواهد، داشته باشد، مشکل دارد.
یا به عنوان مثال فردی بنام وَندا را فرض کنید که در جلسه در حال توضیح دادن جزئیات بحثِ شب گذشته با دوست پسرش است. درمانگر گوش می دهد، و بعد اظهارنظر می کند: “بنابر این اونقدر به خودتون صدمه زدید که در تلاش برای آسیب رساندن به او، احساس موجه بودن داشته باشید. وندا ممکن است چیزی بیشتر در راستای همدردی باشد، بخواهد بشنود: ” اوه بیچاره! حتما می خواستی اون رو بکشی.” او می توانست آن را از بهترین دوستش دریافت کند، اما درمانگرش لازم دید برای وندا توصیف کند آنچه واقعا انحام می دهد. درمانگر در این مورد نمی گوید، “من فکر می کنم شما با فریاد کشیدن، برای دوست پسرتان یک فرد وحشتناک هستید.” فقط اظهار یک واقعیت همانطور که درمانگر می فهمد. اما اگر وندا به جهت بدرفتاری با دوست پسرش، بطور ناهشیار احساس گناه کند ممکن است اظهار نظر درمانگر را به عنوان یک انتقاد بشنود، نه به عنوان توصیفی از آنچه اتفاق افتاده است. در اینجا ممکن است وندا عضبانی و دلسرد از درمانگرش بشود. از آنجا یک سراشیبی به سمت تمرکز بر شلیک به پیغام آور* روی خواهد داد نه یافتن فرصتی عینی برای آنکه آنجا بایستد و درباره مشاهده درمانگر، تامل کند.
اگر فکر نکنم که با این درمانگر پیشرفت خوبی دارم چه؟
این یک موضوع سخت برای ارزیابی است، چون همه به یک شکل پیشرفت نمی کنند. برای برخی افراد عصبانی شدن از درمانگر ممکن است یک قدم بزرگ در مسیر درست باشد، چون آنها خشمشان را در تمام زندگی خود سرکوب کردند و در نهایت آن را به شیوه سازنده بسیج می کنند. برای افراد دیگر پیشرفت ممکن است بسیار آرام تر از حد معمول باشد، که می تواند خشم بیمار را بطرف درمانگر برانگیزاند اگر آنها به این تفکر درباره خود، مثل یک فرد نیازمند به پرخاشگر بودن خو کرده باشند.
برخی سوالاتی که خوب است پس ازگذشت چند جلسه از خودتان بپرسید: آیا من درباره مسائل، متفاوت از قبل فکر می کنم؟ آیا علائمی که باعث شد در وهله اول به دنبال درمان باشم، کاهش یافته است؟ (متاسفانه گاهی علائم پیش از بهتر شدن، بدتر می شوند.) آیا من حس می کنم درمانگر در قبضه من قرار دارد، حتی اگر در عوض آنکه از نظر اجتماعی دلنشین و مهربان باشد به جهت درمانی مرا آزار می دهد؟ بطور کلی احساس احترام می کنم؟ حداقل در ذهنم دوست دارم با درمانگر باشم؟
نمره صفر در همه این موضوعات، نشان می دهد شاید، مناسب نباشد.
وقتی می خواهم ترک کنم، چه بگویم؟
نخستین کار آن است که به درمانگر بگویید اوضاع چگونه پیش می رود، و چرا راضی نیستید. “چند ماهی به این کار اختصاص داده ام و بنظر نمی رسد برای رسیدن به اهداف درمان کمک کرده باشد. همسرم و من بیش از هر زمان دیگر، در حال جنگیدن هستیم. ” سپس ببینید درمانگر چه می گوید. یک متخصص شایسته به درک نقطه نظر شما علاقه مند است، و می خواهد مشارکت خود را در رابطه بررسی کند تا ببیند چگونه شما را ناامید کرده است. او می تواند به شما کمک کند درباره موضوع صحبت کنید ضمن آنکه احترام و شان شما حفظ شود، شما را برای آنکه به قدر کافی سعی نمی کنید، سرزنش نمی کند. گاهی بحثی مانند این، به فهم روشنتری از تغییرات مثبت منجر می شود که بیمار قادر به دیدن آنها نبوده است، یا بطور ناهشیار نمی تواند به هر دلیلی آن را تصدیق کند.
تصمیم در مورد اینکه در درمان بمانید یا نه همیشه بر عهده شماست. زنهار از درمانگری که سعی می کند شما را به دلیل متوقف شدن، سرزنش می کند. اما همچنین درست است که بیماران دستکاری کننده اغلب می گویند که آنها درباره ترک درمان فکر می کنند تا درمانگر را در موضع خنثیِ درمانی شکست دهند، تا کلمات تحسین یا محبت آمیز از درمانگر بیرون بکشند، و اضطراب خود را در درون درمانگر قرار می دهند تا آن را خودشان احساس نکنند.
یک موضوع مرتبط هنگامی است که درمان احساسات سختی را در یک روان درمانی فشرده، بحرکت درآورد و آن: پیشنهاد کاهش دفعات ملاقات درمانگر و بیمار است. درخواست کاهش تعداد جلسات عموما نشانه آن است که بیمار مایل نیست درمانگر درمان را هدایت کند، که در این صورت عملا خاتمه دادن، تصمیم بهتری ممکن است باشد. وقتی یک درمانگر بطور فشرده کار می کند مانند؛ دیدن بیمار چند بار در یک هفته (که هدف ایجاد یک وابستگی درمانی و موقت بیمار به درمانگراست). برای اینکه بیمار به قدر کافی احساس امنیت و مراقبت شدن بکند، وفاداری به آن برنامه اساسی است.کاهش در تعداد همین که ایجاد شود می تواند بسیار دردناک باشد (به ویژه برای جنبه کودکی ذهن بیمار) که عاقلانه تر است درمانگر رویهم رفته درباره خاتمه صحبت کند. در بسیاری مواقع بیمار به درمان برخواهد گشت وقتی بتواند به برنامه مقرر شده متعهد باشد.
اگر من فقط نخواهم با این درمانگر کار کنم، چه؟
در آن وقت شما به یک خاتمه مناسب نیاز دارید. اگر بیش از چند جلسه ملاقات داشته اید، عاقلانه است حداقل یک بار دیگر ملاقات کنید برای آنکه درباره آنچه آموخته اید، از آنچه دلسرد شده اید و هر آنچه که می خواهید درمانگر بداند، صحبت کنید. سپس هر دو خداحافظی کنید. یک درمانگر شایسته، با مهربانی در این فرایند رفتار می کند و بدون هیچ مسئولیت پذیری برای مراقبت از احساسات درمانگر، شما را سبکبارانه راهی می کند. هیچ درمانگری قادر نیست با تک تک افراد کار کند، و هیچ کسی نمی تواند انتظار داشته باشد از تک تک درمانگران خوشش آید یا فایده ببرد.
منبع: http://www.carolcampbellmft.com
همچنین برای پیگیری مطالب می توانید صفحه اینستاگرام به آدرس https://www.instagram.com/zahra__dadash دنبال کنید.