انتقال یکی از مهم ترین و جذاب ترین مفاهیم در روان شناسی است. این مفهوم از حوزه پیجیده روانکاوی می آید، فرایندی را توصیف می کند که به موجب آن، بر اساس الگوهای تعیین شده در گذشته (معمولاً در دوران کودکی) به موقعیت های حال حاضر واکنش نشان می دهیم.
درک نحوه کارکرد انتقال به ما کمک می کند هوش عاطفی خود را بیشتر پرورش دهیم، همدلی مان را تقویت می کنیم و به ایجاد یک رابطه اصیل تر با افراد زندگی مان، رهنمون سازد.
انتقال به عنوان “تغییر مسیر احساسات و امیال به سمت یک اُبژه* جدید” تعریف می شود. (بویژه احساساتی که بطور ناهشیار از دوران کودکی حفظ شده اند)
پس، انتقال چگونه در زندگی روزانه ما نقش دارد؟ وقتی فردی را برای نخستین بار ملاقات می کنیم، ممکن است متوجه شویم او را دوست داریم، یا به هیچ وجه دوستش نداریم. این احساسات، به آن شخصِ بخصوص مربوط نیست، بلکه بیشتر به این دلیل است که در آن لحظه، مغز ما در حال یادآوری افراد دیگر است. معمول است افراد احساسات ناشی از تجاربشان با شخصی مربوط به گذشته را به افراد در زندگی فعلی شان منتقل می کنند. برای مثال، ممکن است به شخصی که به شریک سابقمان شباهت دارد، اعتماد نکنیم؛ ممکن است به رفتار شخص جدید، به صدایش یا شباهتی در ظاهرش مربوط باشد. مثال دیگر زمانی است که متوجه می شویم که خیلی مایلیم شخصی را راضی نگه داریم چون یادآور یک دوست بسیار عزیزِ دوران کودکیست.
درمقاله “انتقال و خویشتن رابطه ای” نوشته شده توسط چن، بوچر، اندرسون و ساریبای، نویسندگان اظهار کردند، وقتی ما با فردی روبرو می شویم که برای ما یاد آور شخص مهمی که دوستش داریم یا قبلا دوستش داشتیم، ناخودآگاه استنباط می کنیم آن شخص در واقع همان فرد مهم دیگر (یک عاشق، دوست، خویشاوند، یا شخص دیگر) است. این موضوع می تواند باعث گیجی و ناراحتی شود، از جمله: گمانهایی که ما، ویژگی هایی را به شخص جدید منتسب می کنیم، در واقع متعلق به یک فرد مهم دیگری در گذشته است. این چشم انداز به پژوهش بیشتری منجر شد که این موضوع را برجسته نمود، چگونه ما در زمان حال به تکرار الگوهای ارتباطی گذشته گرایش داریم.
چرا این اتفاق می افتد؟ مطالعات اخیر نشان می دهد، مغز، نرونهایی به نام “نرونهای ایینه ای” دارد. وقتی کاری انجام می دهیم یا مشاهده می کنیم، شبیه کاری که توسط شخص دیگر انجام شده است، این نرونها در مغز ما شلیک می کنند. سیستم عصبی از زمان نوزادی و کودکی رشد می کند و یاد می گیریم رفتارها، اعمال و تعامل ها را از افرادی که بزرگتر از ما هستند مشاهده و الگوبرداری نماییم تا بتوانیم با محیط تعامل کنیم و زنده بمانیم. وقتی که ما “آشنایی” را حس می کنیم، وقتی با شخص دیگری ملاقات می کنیم، نرونهای آیینه ای شلیک می کنند، سپس تعیین می کنیم آیا او را دوست داریم یا نه. به عبارت دیگر، درباره اینکه چگونه با افرادی که در ارتباطیم برخورد کنیم، بخشهایی از مغز ما آموخته اند با همان احساسات، تاثیرات و انتظارات تطابق یابند و بازتولید کنند.
کاملا ساده، انتقال تغییر مسیر ناآگاهانه احساسات از یک شخص در گذشته به شخص دیگر در حال است. هسته اصلی نظریه انتقال این ایده است که انتظارات ما از اینکه دیگران چگونه هستند، تا اندازه زیادی توسط افراد نزدیک ما در کودکی (به ویژه والدین یا مراقبان اصلی)، دیکته می شود. والدین یا مراقبان اصلی طیف وسیعی از رفتار و احساس های ما را تعیین می کنند، برای مثال پیش بینی می کنیم دیگران به علاقه، احساس، درخواست و نیازهای ما چگونه پاسخ می دهند. همچنین تعیین کننده نحوه احساس ما درباره اینکه چگونه سایرین ممکن است به ضعف هایمان واکنش نشان دهند، آیا به صاحبان قدرت می توان اعتماد یا تکیه کرد، آیا ما را حمایت یا تحقیر خواهند نمود، آیا با صبوری می توانیم با شکست هایمان مقابله کنیم یا ناامید و تسلیم می شویم. به بیان دیگر، مانند یک “لوح سفید”، تا وقتی که “همه اطلاعات” قبل از آنکه شخص یا موقعیتی را قضاوت کنیم و همه شواهد را پیش رو داشته باشیم، منتظر، وارد دنیای بزرگسالی نمی شویم. بیشتر ما تمایل قانع کننده ای داریم که بر مبنای تاریخچه شخصی خود فرض نماییم. در حالی که برخی فرض های ما ممکن است کمک کننده باشند، بسیاری از آنها بی نهایت مشکل زا هستند. ممکن است بیش از آنچه لازم است مضطرب شویم، ممکن است چنان بدگمان شویم که فرصت یا شنیدن منصفانه به دیگران ندهیم، ممکن است چنان متقاعد شده باشیم که در شرف حمله باشیم و پیشگیرانه “وارد عمل” شویم یا آنقدر مضطرب، که دچار لغزش و شکست شویم. ناکام کننده ترین موضوع درباره انتقال این است که از این حقیقت که “آن موقع” اتفاق می افتد، غافلیم. وقتی واقعا احساسات ما به چیزی یا کسی که در گذشته تجربه کرده ایم، مربوط است، کاملا مطمئنیم که به زمان حال واکنش نشان داده ایم. لذا مهم است درباره واکنشهای خود به دیگران و موقعیت های مشکل زایی که در زندگی مان رخ می دهد، تامل کنیم و آنها را مورد سوال قرار دهیم بطوری که به گرایش مان به انتقال آگاهتر شویم.
برخی از رایج ترین انواع انتقال عبارتند از:
انتقال پدرانه: این انتقال وقتی رخ می دهد که فرد به شخص دیگر به عنوان “چهره پدر” می نگرد یا آنچه پدر ایده آلش باید باشد. افرادی که این نوع انتقال را تجربه می کنند به این شخص به عنوان فرد عاقل، پشتیبان و شاید مقتدر نگاه کنند.
انتقال مادرانه: وقتی شخصی با دیگری مانند یک مادر یا یک چهره مادر ایده آل رفتار می کند، این به انتقال مادرانه برمی گردد. “چهره مادر” به عنوان فرد دوست داشتنی و تاثیرگذار در نظر گرفته می شود، و پرورش و تسلی دادن چیزیست که از آن شخص انتظار می رود.
انتقال همشیره: وقتی روابط با والدین یا مراقبان اصلی که حمایت کننده نبودند یا بدرفتار، غفلت کننده بودند، همشیره ها اغلب به همشیره یا عضو دیگر خانواده برای پر کردن این نقش نگاه می کند. انتقال همشیره می تواند زمانی رخ دهد که شخص به دیگران احساساتی نشان می دهد که سابقا به همشیره هایشان نشان دادند. به جای آنکه توسط یک پویایی رهبر/ پیرو نمایندگی شود، با احتمال بیشترتوسط تعاملات گروه محور مشخص گردند.
انتقال غیر خانوادگی: وقتی افراد با دیگران بر اساس یک نسخه ایده آل شده ی آنچه معتقدند “انتظار می رود باشند”، به جای آنکه چه کسی واقعا هستند، این مطلب به انتقال غیرخانوادگی بازمی گردد. برای نمونه، رهبران مذهبی مورد احترام بیش از اندازه قرار می گیرند و انتظار می رود به همان نحو عمل کنند. از افسران پلیس انتظار می رود در همه حال قانون را رعایت کنند و پزشکان بتوانند هر بیماری را درمان کنند. همچنین انتقال می تواند در زندگی روزانه مشاهده شود. چند نمونه از آن عبارتند از:
- یک کارگر جوان همکار مسن تر خود را می ستاید و با او با علاقه و گرمی رفتار می کند چرا که خاطرات والد متوفیِ او را زنده می کند
- شخص شروع به بی اعتمادی نسبت به شریک عشقی می کند زیرا شریک (های) سابقش به او خیانت کردند.
- کودکی که زندگیش سخت است ممکن است معلمش را ایده آل ببیند چونکه مهربان و حمایت کننده است و به خوشبختی او علاقه واقعی نشان می دهد.
همچنین انتقال می تواند گاهی مشگل زا باشد. موقعیتی را در نظر بگیرید، همسر کسی فوت کرده است. آنها آرزومند همسر و رابطه ای هستند که دوست دارند. ممکن است آنقدر تنها و ناراحت باشند که با ناامیدی بیرون بروند و سعی کنند شریک جدیدی که خیلی به همسر متوفی شان شباهت دارد، پیدا کنند. سپس سعی می کنند رابطه ای شبیه به آنچه آنها با همسر مرحوم خود داشتند با شریک جدید ایجاد کنند. این یک مثال افراطی درباره انتقال است و مملو از مشکلات. متاسفانه واقعیت این است که شریک جدید آنها را در دراز مدت ناکام خواهد کرد چرا که آنان نمی توانند هرگز شریک فوت شده “باشند” و لذا رابطه همان نخواهد شد و با احتمال زیاد دلسرد کننده خواهد بود و احتمالا با طرد و اشک پایان می یابد.
برای دستیابی به بلوغ هیجانی، مهم است از موضوعات انتقال آگاهتربشویم و روی آنها کار کنیم. مهم است که آگاه بشویم که در موارد زیادی، نگاه ما از دنیا، اقتدار، تعصبات، تمایلات جنسی یا عدم اطمینان می تواند تحریف شود. هدف نهایی بایستی رهایی از داستانهای گذشته ای باشد که بر زندگی و روابط اکنون ما تسلط دارند. وقتی از اینکه چگونه انتقالهای ما بر زندگی و روابطم اثر می گذارد، آگاه می شویم به ما اجازه می دهد آزادانه به دنیا همانطور که هست، پاسخ دهیم، نه اینکه چگونه بوده است.
*اُبژه: در نظریه روابط ابژه (یکی از نظریه های روانکاوی) اُبژه به موجودات بی جان مرتبط نمی شود بلکه به افراد مهمی مرتبط می شود که یک فرد با آنها (معمولاً مادر، پدر، یا مراقبت کننده اولیه) در ارتباط است. گرچه ابژه همیشه یک شخص نیست. می تواند شخص، مکان و حتی یک تخیل باشد.
منبع: https://sydneyhillscounselling.com