تجربه های کمی سراغ داریم که همچنان رضایت بخش، محبت آمیز باشد و مورد عشق شریک تان قرار گیرید. از طرف دیگر، نبود مهر و محبت می تواند باعث رنج زیادی شود. حتی این نبود عشق ریشه یِ موضوعات روانی زیادی است.
در شروع یک رابطه، می توانید هیجانات خود را بسادگی مهار کنید. زندگی معنای خاصی پیدا می کند، و شما انگیزه و اطمینان برای مواجهه با هر چیزی که زندگی به طرف شما پرتاب می کند، دارید. اما بعد از زمان زیادی تعارضات با آن شخص، برمی خیزد، و آن وقت است از تصمیمی که گرفتید، آگاه می شوید.
به نظر می رسد انتخاب شریک زندگی یک فرایند خودبخودیست. با وجود این، با گذشت زمان، شروع به پرسیدن می کنید، آیا وقتی تصمیم می گرفتید از همه چیز آگاه بودید. هیچکس نمی خواهد در انتخاب شریکش اشتباه کند. وقتی که افراد تصور می کنند فرد ایده آل را پیدا کرده اند احساس ناامیدیشان پایان می یابد.
ایده آل سازی شریک تان
با اطمینان می توان گفت در بیشتر موارد، وقتی افراد شریکی را انتخاب می کنند، انتظارات ایده آل سازی شده ای را بدون آنکه متوجه باشند از آنها دارند، از جمله انتظاراتی که مربوط به لذت و رفاه است. اما غالبا از جنبه های کمتر رومانتیک غفلت می کنند، مانند تفاوتهای بین یکدیگر، تعهدات ناشی از رابطه و راهبردهای مواجهه با مسائل رابطه.
در عمق وجود، به دلیل مکانیزم های ناخودآگاه گوناگون، امیدوارید که شخص دیگر نیازهای تان را برآورده کند. شما نیازها و آرزوهای برآورده نشده را به آنها فرافکنی می کنید و انتظار دارید همه مسائل تان را حل کند. البته همه منکر می شوند، اما آن را انجام می دهند.
می توانیم فهرست وسیعی از آنچه از شریکشان می خواهند تهیه کنیم. ما از آنها می خواهیم مسئول، سخت کوش، دوستانه، سالم، مودب، بردبار، حمایت کننده، خوش اخلاق، و جذاب باشند. ما می توانیم همینطور ادامه دهیم، ادامه دهیم، اما این یک نمونه خوبی برای اهداف ما محسوب می شود. سوال این هست، اگر همه ی اینها برایمان روشن است، چرا در تصمیم هایمان شکست می خوریم؟
زمینه روانی مهم است
زمینه و فضای فکری که در آن زمان تصمیم گرفته ایم، مهم است. افرادی که به لحاظ هیجانی کمتر هوشمندند، به مبالغه کردن ویژگیهای شخص مقابل گرایش دارند، که درگیر یک خطر هیجانی می گردند. این نگرش از یک مجموعه هدایت شده فقیرانه مربوط به نیازها و عدم تحمل تنهایی ناشی می شود، بدین معنا که تلاش در ایجاد پیوند با آن شخص مقابل، از ابتدا شکست می خوریم.
بطور کلی فرایند انتخاب شریک در مجموعه هیجانهای ناخودآگاه، ریشه دارد که از روابط ما با والدینمان (به ویژه در دوران کودکی) و روابط آنها با یکدیگر نشات می گیرد. این امر تعیین کننده ساختار روانی و عملکرد ما را برای بقیه عمرمان است.
تمام زندگی ما با اولین پیوندها مشخص می شود. والدینی که فرزندانشان را تشویق می کنند تا توانایی تفکر، پشتکار، و یادگیری را رشد دهند، به لحاظ هیجانی فرزندان سالمتری را پرورش می دهند.
به عبارت دیگر کودکانی که توسط والدینی بزرگ می شوند که جستجوی دانش، کنجکاوی، و ابتکار را منع یا محدود می کنند، در بزرگسالی موجب ایجاد پیوندهای عاطفی بر پایه ترس، دروغ، رشک، و تنفر شوند .چه نوع والدینی داشتید؟ روابطشان با یکدیگر چگونه بود؟ پاسخ به این پرسشها می تواند به شما سرنخهایی دهد که علت انتخاب شریک زندگی تان را بدانید.
تاثیر تجربه
شایان ذکر است، در زمان حاضر، اشکال جدید روابط و عشق در حال گسترش است. در انسان غریزه بقا بر هر چیز دیگری تقدم دارد. پیوند را می جوید، می خواهد، دنبال می کند، زندگی را تولید می کند، و شرایط خلق و ساختن را فراهم می سازد.
در تجربه زندگی، گذشته همیشه با توجه به ناخودآگاه حاضر است. همچنین در تجربه های ما این حقیقت منعکس می شود که موجودات انسانی پیوندها را بر اساس نوعی دلبستگی بنا کردند که از بدو تولد با والدین خود داشته اند.
همچنین این روابط تحت تاثیر شدت تجربه و نوع غرایز (غریزه مرگ و زندگی) که در هر شخص غالب است، قرار دارد.
این ترکیب عوامل تعیین خواهد کرد که جذب چه کسی خواهید شد. هر چقدر روابط چند سال اول زندگی خود را بهتر بدانید و درک کنید، روابط حال حاضرتان آزادتر و سالم تر خواهد بود.
منبع: https://exploringyourmind.com