در شش دهه، از زمان مرگ فروید تئوریهای روانکاوی متعدد دیگری درباره افسردگی مطرح شده است. نسل های اخیر متخصصان روانپویشی، بر محوریت آنچه که آنها به عنوان “کمبودها”* در ایجاد دوره های افسردگی نسبت می دهند، تاکید دارند. ما می توانیم این مفهوم را از طریق شناسایی این مطلب بفهمیم که بزرگسال برای عملکرد موفق در دنیا، به ابزارهای روانشناختی زیادی نیاز دارد،که برخی از این ابزارها ممکن است بطور کامل رشد نکنند (معمولا ناشی از عوامل محیطی است که در رشد روانشناختی مداخله کرده اند). هر ظرفیت روانشناختی که برای رشد عادی شکست می خورد، می تواند بازنمایی یک “کمبود” باشد که به نحوی توانایی فرد را برای عملکرد آزادانه و موثر در دنیا، محدود کند. در عملکرد سالم چنین “کمبودهایی” غالبا به عنوان عوامل علّی در پیدایش دوره های افسردگی درنظرگرفته می شود و می تواند به خصوص به افسردگی درازمدت و مزمن مرتبط باشد. کمبودهایی که در بسیاری از جنبه های گوناگون کارکرد روانشناختی به افسردگی مرتبط هستند، شامل این موارد است: ظرفیت های اعتماد کردن، جدایی، احترام به خود، ارتباط اجتماعی، تحمل ناکامی و محق بودن سالم.
درمان روانپویشی به بیماران با افسردگی های مرتبط به کمبود، به دو شیوه کمک می کند: با کمک به آنان برای درک کاملتر حوزه های رشدنایافته روانی و ریشه هایش، و (مهمتر از آن) با فراهم کردن یک تجربه ارتباطی معنادار و امن که در آن می تواند رشد روانی که سابق بر این، مسدود شده بود، از سر گرفته شود.
یکی از مدل های روانکاوی که اهمیت کمبودها را درنظر می گیرد، روانشناسی خویشتن است (یکی از شاخه های روانکاوی است که نخستین بار توسط هاینز کوهات توسعه یافت). این مکتب فکری بر مفهوم “خویشتن” تمرکز می کند؛ بخشی از شخصیت که امکان حس منسجمی از فردیت، بهزیستی و احترام به خود را فراهم می سازد. مانند هر بخش از روان، یک خویشتن سالم ممکن است ایجاد شود یا نشود. روانشناسی خویشتن تاکید بر تامین تجارب رابطه ای تصدیق کننده دارد که مستلزم ایجاد و حفظ یک “خویشتن” سالم است. به هنگام کار با بیماران افسرده، روانشناسان خویشتن اغلب بر چیزی تاکید دارند که مثلا بعد از قبول نشدن در آزمونی، از دست دادن یک ترفیع، یا ناامیدی در رابطه ای، بلافاصله برای بیماران افسرده ظاهر می شود. دوره های افسرده کننده ، اغلب زمانی ایجاد می شود که بوسیله ناکامی یا تجارب آزاردهنده، یک خویشتن آسیب پذیر، صدمه ببیند. رویکرد روانشناسی خویشتن، بر قدرت زیاد درک همدلانه مداوم درمانگر از تجربه بیمار افسرده، تاکید دارد که در طول زمان کمک می کند در واکنش به ناکامی و ناامیدی های زندگی، کمتر مستعد دوره های افسردگی گردد.
مفهوم سازی دیگر مرتبط به افسردگی، متعلق به نظریه پردازان بریتانیایی (فربرن، گانتریپ و وینیکات) است. بر اساس این مدل، نشانه های افسردگی را بخصوص وقتی با احساساتِ تهی بودن، بی حسی، بی معنایی و بیهودگی توصیف می شود، ممکن است نشان دهنده یک کناره گیری عظیم، از چیزی باشدکه وینیکات از آن به عنوان “خود واقعی” یاد می کند از تجربه رابطه با دنیا. این بیماران (که اغلب در دنیای بیرون کاملا خوشحال و موفق به نظر می رسند) ممکن است در خفا احساس کنند که آنها صرفا در حال عبور از زندگی هستند. تعاملات آنان با افراد فاقد، هر گونه درگیری عاطفی “واقعیِ” مهم، تجربه می شود. آنان ممکن است به دنبال اجتناب از تعاملات بین فردی باشند یا تلاش کنند این درگیریها را تا جای ممکن در سطح نگه دارند. اغلب احساس می کنند که در مسیر زندگی شان “نقش بازی می کنند” بدون آنکه بدانند “واقعی” بودن به چه معناست. متخصصان اغلب متوجه می شوند که تجارب آسیب زا در دوران اولیه زندگی باعث شده این بیماران به نوعی از دنیای افراد دوری کنند و به درون خودشان عقب نشینی نمایند. در نتیجه در ایجاد ابزارهای درونی لازم برای پیوندهای عاطفی راحت در روابط، اختلال بوجود آمده است.
به عقیده این نظریه پردازان، همانطور که برای عملکرد سالم بدن، غذا و اکسیژن حیاتی هستند، تجربه های رابطه ای، منبع ضروری انرژی، برای روان محسوب می شوند.در نتیجه کناره گیری از تجربه های رابطه عاطفی، بر روی روان اثر مخرب دارد، منجر به یک وجود خالی فقیری می شود، که اغلب با نشانه های افسردگی مزمن مشخص می گردد.
درمان روانپویشی فرصتی می دهد که این بیماران درباره ترسهای شدید رابطه ای، اما غالبا ناهشیار، و روشهایی که در آن، واکنشهای عمیق به این ترسها، زندگیشان را محدود می سازد، آگاه تر شوند. در عین حال، چنین درمانی یک حوزه تجربی امنی را فراهم می کند که در آن بیماران شروع می کنند تا به خود اجازه دهند در تجربه های رابطه ای عاطفی و قابل اعتمادتر، درگیر شوند.
نتیجه گیری
رویکرد روانکاوی برای درمان افسردگی مفید و حیاتی است، حتی در عصر پروزاک. بسیاری از نظریه پردازان باور دارند که دوره های افسردگی ممکن است (در حقیقت) به عنوان یک علامت ارزشمند برای بیمار باشد، مبنی بر اینکه چیزی در زندگی عاطفی درونیش نادرست است. همانطور که استادانه امی گات در کتاب افسردگی سازنده و غیرسازنده پرداخته شده است، چنین دوره ای، بیمار افسرده را با انجام “کار افسردگی،” به چالش می کشد، هم فضایی برای پردازش افسردگی با همه پیچیدگیهایش ایجاد می کند و هم به علل آن به هر طریقی که لازم باشد، می پردازد.
درمان روانکاوی کمک ارزشمندی برای بیماران افسرده فراهم می کند تا آنها با این چالشها مواجه شوند و در فرایند کمک، بر افسردگی شان غلبه کنند، همچنین چنین درمانی می تواند رشد ضروری و جدید را برانگیزاند. همانطور که وینیکات گفت، وقتی از یک دوره افسردگی به شیوه موثر استفاده شود، می توانیم دریابیم” فردی ممکن است از افسردگی قوی تر، عاقل تر و باثبات تر از قبل از آن خارج شود.”
منبع: https://www.stlpi.org
همچنین برای پیگیری مطالب می توانید صفحه اینستاگرام به آدرس https://www.instagram.com/zahra__dadash دنبال کنید.