آگاهی از مرگ اثر ژرفی بر افکار، احساسات و رفتارمان دارد
گرچه بسیار ناهشیار است، آگاهی از هستی محدود ما، یعنی این حقیقت که همه ی ما خواهیم مُرد، اثر ژرفی بر افکار، احساسات و رفتارمان می گذارد. ترس و اضطراب هیجانی مرتبط به پیش بینی پایان زندگی، آنقدر دردناک است که ما بایستی از خودمان محافظت کنیم. مردم تحمل مواجهه ی مستقیم با مرگ را سخت می یابند. بنابر این، درک کامل آن را واپس رانی و انکار می کنند، و دفاع های مختلفی را ایجاد می کنند تا مواد سرکوب شده را در ناتوانی نگه دارند. همانطور که روانشناسان هستی گرا (ویکتور فلورین و ماریو میکولینسر) به درستی اظهار کردند، “وحشت فلج کننده ی ایجاد شده بوسیله آگاهی از مرگ فرد، به انکار آگاهی از مرگ و واپس رانی افکار مربوط به مرگ منجر می شود”.
اکثر مردم می گویند آنها بندرت درباره مرگ می اندیشند. با وجود این ، در یک سطح ناخودآگاه، تصدیق ضمنی مرگِ احتمالی، احساسات اضطراب مرگ را برمی انگیزاند که بر جنبه های از زندگی مان تاثیر می گذارد و بسیاری از رفتارهایمان را فعال می سازد. محققانِ نظریه مدیریت وحشت (TMT) ثابت کرده اند زمانی که موضوع مرگ بطور آزمایشی بیدار می شود افراد در مکانیزمهای دفاعی ویژه، پاسخ های رفتاری خود را تغییر می دهند و اعتمادشان افزایش می یابد.
در یک آزمایش، بعد از انکه به آزمودنی ها در حالت نیمه هشیاری، کلمه “مرگ” را نشان دادند، آنها جهان بینیِ گروه قومی یا ملی شان را قویاً تایید کردند و اعضای گروه دیگری که جهان بینی شان با آنها متفاوت بود، محکوم کردند. در آزمایش دیگری، به قاضیانی که کلمه “مرگ” را نشان دادند آنها جملات تنبیهی تری نسبت به قاضیان گروه کنترل که کلمه مرگ به آنها نشان داده نشده بود، بیان می کردند. اگر این تک کلمه “مرگ” بطور ناهشیار که در یک زمینه آزمایشگاهی نشان داده می شود، می تواند در آزمودنی ها تغییرات مهمی در نگرش و رفتار شان ایجاد کند، می توان اثر حوادث بیشماری در دنیای واقعی تصور کرد که مرگ و میر را به افراد یادآوری می کند.
آگاهی کودگ از مرگ
بطور کلی، مفهوم مرگ و درک هستیِ فانی همانطور که کودک رشد می کند، استنتاج می شود. کودکان، تقریبا اوایل دو سالگی، از حقیقت مرگ آگاه می شوند – برای مثال وقتی گربه ای می میرد یا مرگ یک دوست خانوادگی. بین سه و شش سالگی، کودکان از این حقیقت آگاه می شوند که مادر و پدرشان در برابر مرگ آسیب پذیرند. سرانجام کودکان می فهمند که آنها در واقع نمی توانند زندگی شان را نگه دارند.
در این نقطه، دنیایی که آنها باور داشتند، اساساً پایدار است، برعکس می شود. آغاز آگاهی و وحشت متعاقب آن که آنها باید بمیرند غیرقابل تحمل است و ضرورتاً واپس رانده می شود. صرفنظر از زمانی که این کشف روی می دهد، بطور تاثیرگذاری توهمِ خودکفایتی را نابود می کند. حتی اگر دفاعها ایجاد شوند تا آگاهی از مرگ در هشیاری را سد کنند، ترس کودکان در تمامیت ناهشیار محفوظ می ماند. بعد از آن، ترس سرکوب شده از مرگ ادامه می یابد تا تاثیر معناداری بر زندگی شخصی کودکِ در حال رشد، و بعداً در بزگسالی به اجرا درآید.
اثرات اضطراب مرگ بر فرد
وقتی اضطراب مرگ برانگیخته می شود، افراد به شیوه هایی که برای خود و دیگران مضر است، بشدت دفاعی می شوند. حتی اگر در ابتدا بطور مثبت به نحو کامل تری زندگی را در آغوش گیرند، غالب افراد به مرور به وضعیت دفاعی تر، عقب نشینی می کنند. همانطور که آنها مرگ را را انکار می کنند تا از خودشان محافظت کنند، آنها وسعت دیدشان را از دست می دهند، به موضوعات بی اهمیت بها می دهند در حالی که در ارزش دادن به تاثیرات معنادار و مربوطه شکست می خورند. بسیاری می خواهند زندگی را زندگی کنند گو اینکه هرگز نمی میرند، و می تواند موجب برباد دادن ارزشمندترین تجربه هایشان شوند.
واکنش های دفاعی در برابر مرگ، بر فرد تاثیر تضعیف کننده دارد. بطور غم انگیزی، افراد زیادی روح و هیجان شان را نسبت به زندگی از دست می دهند. آنها بتدریج سخت و کنترل کننده تر می شوند، در نتیجه دامنه تجربه هایشان را کاهش می دهند. آنها شروع به مشغولیتِ نگرشهای بدبینانه و نفرت انگیز نسبت به خود و دیگران می کنند، علایق شان را که روزی آنها را به هیجان می آورد، رها می کنند، و بطور پیشرونده ای کمتر شاد و بیشتر افسرده می شوند و نسبت به زندگی دچار بیهودگی می گردند.
بسیاری یک باور مذهبی را می پذیرند تا امید و نوید زندگیِ پس از مرگ را حفظ کنند. در حقیقت، باور مذهبی قوی ترین انکار مرگ را ارائه می دهد. برخی درباره موضوع مرگ بیش ازحد روشنفکرانه عمل می کنند، موضعی فلسفی تر اتخاذ می کنند تا یک قدم خود را از احساس مرگ خود دور کنند. سایرین راه دیگری پیدا می کنند: آنها باور دارند که در نهایت کسی آنها نجات خواهد داد –یک شریک رابطه، یک مراد مذهبی، یا یک چهره سیاسی.
بعضی دفاع ها در مقابل اضطراب مرگ اثراتِ جانبی سودمندی دارند؛ برای مثال ابدیتِ نمادین بوسیله تصویرسازی زندگی از طریق کارهای هنری خلاق، ادبیات، و دانش. یافتن معنایِ پایدار در ازخودگذشتگی برای خانواده، دوستان و افراد در کل، و تلاش برای بجا گذاشتن میراث، معمولاً تاثیر خوبی دارد. دفاع های دیگر مانند زندگی از طریق فرزندان بطور معمول اثر منفی دارد. بسیاری از فرزندان در دوران رشدشان از تلاش والدین برای ساختن آنها به عنوان کپی هایی از خودشان، رنج برده اند.
دفاع های فردی در مقابل اضطراب مرگ
هر حادثه منفی یا یادآوری مرگ مانند بیماری، ترد، تصادف، یا نمایش غم انگیز، می تواند احساسات اضطراب مرگ را پیش بینی کند (به نوبه به دفاع های ویژه منحر شود). این دفاع ها موارد جدا از هم نیستند بلکه در اینجا برای روشن سازی، دسته بندی شده است.
انکار: انکار واقعیت هستی فانی یک دفاع اصلی در مقابل اضطراب مرگ است.یکی از اشکال انکار، باور ابدیت نمادین است. ابدیت نمادین در زندگی از طریق محصولات خلاقانه جستجو می شود، یعنی سرمایه گذاری فرد در هدفها، و فرزندان شان. با وجود این، در حالت دوم، فرزندان فقط می توانند تسلی بدهند یا سپری برای اضطراب مرگ والدین باشند، اگر باورهای جهان بینی و مذهبی والدینشان را قبول کنند.
غرور – به معنای ویژه بودن و تفکر جادویی: غرور یک نگاه مثبتِ اغراق آمیز درباره خود است که فرد برای جبران احساسات عدم کفایت و حقارت به کار می برد. غرور بقایای شکست ناپذیری، همه توانی، و آسیب ناپذیریِ تخیلیِ کودکی را به نمایش می گذارد که در روان انسان زندگی می کند. این ویژگی به عنوان یک مکانیزم بقا عمل می کند، در زمانهای استرس یا وقتی که بطور دردآوری از شکست پذیریِ ماهیت جسمانی و عدم پایداری زندگی باخبر می شود. این مکانیزم خودش را در این باور نشان می دهد، مرگ برای همسایه است. این حسِ ویژه بودن باعث می شود فرد احساس در امان بودن کند نسبت به سرنوشتی که در انتظار انسانهای “معمولی” است.
جمع آوری قدرت و ثروت: در تجارت، سیاست و زندگی سازمانی بطور کلی، انگیزه برای جمع آوری قدرت و ثروت اغلب بوسیله یک باور گمراه کننده برانگیخته می شود که این دو، با شکست ناپذیری برابر است. افراد با تلاش برای بدست آوردن کنترل بر دیگران و بدست آوردن موفقیت مالی در مقابل ترسهای مرگ دفاع می کنند. گرچه ترسهای هشیار از مرگ با این روشها بطور موقت ممکن است کاهش یابد، ترسهای مشابه در سطح ناهشیار هنوز وجود دارند و در واقع می تواند شدیدتر شوند همانطور که فرد قدرت بیشتری را جمع آوری می کند.
خود- تغذیه ای: رفتارهای اعتیادآور و سوء مصرف مواد یک احساسِ همه توانی شخص را پشتیبانی می کند و به یک نگرش خود- کفایتی کمک می کند. افراد بشدت نسخه های پیچیده تری از عادات خود- تغذیه ای را بکار می برند تا درد هیجانی و اضطراب وجودی را تسلی بخشند.
مشغولیت با مشکلات کاذب: بیشتر افراد به نظر می رسد تحمل یک زندگی ساده و رضایت بخش را ندارند و ترجیح می دهند در حالی که احساسِ درباره مشکلات واقعی زندگی شان را خاموش می کنند، ذهن شان را با مشکلات کاذب و عشق های خوش فرجام مشغول سازند. آنها اغلب بطور نمایشی به حوادث هر روزه یِ ساده با خشم، ترس، و وحشت واکنش نشان می دهند. به نظر می رسد از ترسهای مرگ در امان باشند، وقتی که مشغولیت و رنج درباره ی موضوعات کم اهمیت تر دارند.
رابطه های دوتایی اعتیادآور: اثر مخربی که دفاع هایِ در برابر اضطراب مرگ بر روابط دارند (از طریق جاودانه ساختن با شکل دادن به پیوندهای وهمیِ خود- محدود کننده) کاملاً شناخته شده نیست. یکی از مواردی که بطور ثابت بر من به عنوان درمانگر اثر می گذارد اندازه ایست که افراد ظاهراً، ناتوانی، اَشکال معمولِ امنیت، آسایش خاطری و “باهمی” را می خواهند، در عین حال نزدیکی خالص به افراد مورد علاقه شان را نفی می کنند. افراد گرایش دارند تا آسیب های روانیِ اوایل کودکی شان را در روابط اکنون خود دوباره زندگی کنند و همزمان وهمی را حفظ کنند که به نحوی آنان می توانند از طریق یکی شدن با شخصی دیگر، از مرگ فرار کنند.
زوجها گرایش دارند نقش های دوجانبه در تعاملاتشان بازی کنند (سلطه گر/ سلطه پذیر، والد/ کودک، و نظایر آن). هر دو در این تبانیِ آسیب زننده شرکت می کنند و جدا شدن را سخت می سازد، چرا که الگوهای دو قطبی، توهمی از امنیت و تمامیت را فراهم می کند و در نهایت در سطحی ناهشیار، به حس جاودانگی کمک می کند. در زوجیت، نقطه نظراتِ منحصر به فرد خود، معنایی از خویشتن را رها می کنند، و بطور پیشرونده ای زندگی شان محدود می شود.
در توصیف اینکه چگونه خیالهای کارکرد یکی و ادغام شدن ، اضطراب مرگ را تخفیف می دهد، پژوهشگران TMT هارت و گلدنبرگ (۲۰۰۸) بیان کردند، “به نظر می رسد عصر مدرن در معنویت عشق رومانتیک، بطور روشن، یک راه حلِ مربوط به دلبستگی انسانی برای یکی شدن با دیگران، نشان داده است. پژوهش روان پویشی نشان می دهد افراد می توانند روابط رومانتیک را بکار گیرند تا خود را از ترسِ مرگ محفوظ کنند”.
خود انکاری پیشرونده و خودکشی کوچک: بویژه یک دفاع موذی در برابر اضطراب مرگ، دفاعیست که من خودکشی کوچک نامیده ام: انجام خودکشی های کوچک روزانه برای رسیدن به تسلط بر مرگ. در افراد “نرمال”، گرایش همگانی به خود-تخریبی ناشی از غریزه مرگ نیست. بلکه یک دفاع قوی در برابر ترس از مرگ است. با خودداری کردن از احساس و انرژی مثبت در پیگردی های شخصی و فعالیتهای هدفمند، افراد آسیب پذیری شان را نسبت به نبودِ پیش بینی شده یِ خود بواسطه ی مرگ، کاهش می دهند. با بی جان کردن خود از پیش، افراد گذار از زندگی به مرگ را آشکارا می بینند.
روشهای مقابله با اضطراب مرگ
بدلیل آنکه راه حل نهایی برای معمای مرگ وجود ندارد، وقتی ترسهای وجودی به سطح می آید، افراد زمانی را برای مواجهه با واقعیت مرگ خود صرف می کنند، یعنی شناسایی و بیان هیجانات همراه ترس، غم، و خشم، و روشی را برای انتقال نگرشها و افکارشان به دیگران پیدا می کنند. من و همکارانم پیشنهاد می کنیم که صحبت کردن درباره اضطراب مرگ با یک دوست یا همکار در حالی که اجازه یِ یک جریان آزاد احساسات، می تواند بسیار مفید باشد. با وجود این، ممکن است این کار سخت یا بسیار غیرقابل دسترس باشد چرا که، بسیاری از افراد تحمل این موضوع را ندارند. خوشبختانه، امکان پرداختن به این موضوع در دوره های روانشناسی و فلسفه ، سمینارها و کارگاه ها سازمان یافته و جلسات روان درمانی فردی و گروهی وجود دارد.
همانطور که افراد آگاهی خود را از تنهایی و موضوعات وجودی مربوط به زندگی و مرگ، بیشتر می کنند، به معضل اساسی و راز هستی، می اندیشند، و با درد هیجانی شان مواجه می شوند، آنها بطور کلی یک احترام پایدارتر و عمیق تر نسبت به احساسات و بهزیستی افراد بسط می دهند. این احساسات، به رفتارهای مهربانی، حساسیت، و شفقت نسبت به سایرینی که از مسیرشان می گذرند، ترجمه می شود. وقتی ما واکنشهای دفاعی مان را در برابر اضطراب مرگ به چالش می کشیم، بهتر می توانیم با آرامش، با مرگ مواجه شویم و آگاهی بیشتری را تجربه کنیم، در حال زندگی کنیم، و بدون آنکه به تخیل و وهم متوسل شویم، لذت و درد را تواما ًاحساس کنیم. با گشودگی و آسیب پذیری بیشتر، می توانیم بطور کامل تری عشق و جان زندگی را بپذیریم.
برگرفته از: https://www.psychologytoday.com